کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غیب گویی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غیب الغیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیبالغَیب] (تصوف) [قدیمی] qeybolqeyb سِر ذاتی که جز خدایتعالی کسی آن را نمیداند؛ مرتبۀ احدیت: عین عینت چون به غیبالغیب درپوشیدهاند / پس یقین میدان که عینت غیب جاویدان توست (عطار۵: ۳۰).
-
غیب الغیوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیبالغیوب] (تصوف) [قدیمی] qeybolqoyub = غیبالغیب: عارفانه آمدم در غیب از غیبالغیوب / جمع و تفصیل وجود خویش آسان یافتم (شاهنعمتالله ولی: ۶۶۷).
-
غیب بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qeybbin بینندۀ غیب؛ آنکه غیب را ببیند.
-
غیب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qeybxāne عالم غیب.
-
غیب دان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qeybdān آنکه از غیب آگاه است و غیب و نهان را میداند؛ دانندۀ غیب؛ عالمالغیب: ◻︎ زورت ار پیش میرود با ما / با خداوند غیبدان نرود (سعدی: ۷۸).
-
غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبگوی› qeybgu آنکه غیب گوید؛ کسی که از غیب خبر دهد و از اسرار و امور نهانی سخن بگوید.
-
غیب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبنمای› [قدیمی] qeybna(e,o)mā نشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).