کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غیو› [قدیمی] qa(e)v بانگ و آواز بلند؛ فریاد؛ خروش؛ غریو: ◻︎ غو دیدهبان باید از دیدگاه / کانوشه سر تاج گشتاسپشاه (فردوسی: ۵/۲۷۴)، ◻︎ برآمد ده و افکن و گیر و رو / غریویدن کوس پیکار و غو (اسدی: ۹۴).
-
غو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) qu = قو
-
واژههای همآوا
-
قو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غو› (زیستشناسی) qu پرندهای آبزی با گردن دراز، پاهای پردهدار، پرهای نرم و لطیف و به رنگ سفید یا سیاه، و گوشت چرب، چغل، و نامطبوع.
-
جستوجو در متن
-
سرغین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرغینه› (موسیقی) [قدیمی] sarqin سازی شیپورمانند که هنگام جنگ مینواختند؛ نای ترکی؛ نای رومی؛ سرنا؛ سورنای: ◻︎ غو کوس با نالهٴ کرّ نای / دم نای سرغین و هندیدرای (فردوسی: ۳/۵۵).
-
چلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چلپ› (موسیقی) [قدیمی] čalab ۱. از آلات موسیقی به شکل دو تخته فلز محدب و دایرهمانند که با دست برهم میزنند؛ سنج: ◻︎ چشمهٴ روشن نبیند دیده از گرد سپاه / بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلب (فرخی: ۶).۲. شوروغوغا؛ فتنه و آشوب؛ جنجال و هیاهو.