کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: غنیّ، جمع: اَغنیاء] qani ۱. توانگر؛ مالدار؛ بینیاز.۲. سرشار، پر از عناصر مفید.
-
جستوجو در متن
-
اغنیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: اغنیاء، جمعِ غَنیّ] 'aqniyā = غنی
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [قدیمی] mar نشانهای زاید که برای زینت کلام به کار میرفته است: ◻︎ مر او را رسد کبریا و منی / که ملکش قدیم است و ذاتش غنی (سعدی۱: ۳۴).
-
سردرپیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی، مجاز] sardarpiš ۱. سرافکنده.۲. خجل؛ شرمسار: ◻︎ کم ز حیوانات باشد پیش ارباب تمیز / آدمی کز انفعال جرم سردرپیش نیست (طاهر غنی: لغتنامه: سردرپیش)
-
عامیانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āmiyāne ۱. آنچه بهوسیلۀ مردم عادی استفاده میشود؛ غیرعلمی؛ عوامانه.۲. (قید) مانند عوام؛ به روش مردم عادی: ◻︎ عامیانه چه ملامت میکنی / بخل بر خوان خداوند غنی (مولوی: ۷۹۸).
-
پرمایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pormāye ۱. دارای مادۀ اصلی بسیار؛ دارای مایۀ بسیار؛ مایهدار.۲. [مجاز] غنی.۳. [مجاز] صاحب علم و خرد بسیار؛ بسیاردانا.۴. [قدیمی، مجاز] شریف؛ بزرگوار.۵. [قدیمی، مجاز] پربها؛ هرچیز گرانمایه.۶. [قدیمی، مجاز] ثروتمند.۷. [قدیمی] مادهگاوی که شیر بسی...
-
سال گره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sālgereh روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند؛ وجه تسمیهاش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشتهای داشتهاند که با گذشتن هر سال گرهی به آن میزدهاند و از تعداد گرهها سالهای عمر را معلوم م...
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpāt، مقابلِ ویران] 'ābād ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ ...