کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غم) [عربی. فارسی] ‹غمین› [قدیمی] qami غمگین؛ اندوهگین؛ غمزده.〈 غمی شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] غمگین شدن؛ اندوهناک شدن.
-
جستوجو در متن
-
آدمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به آدم) [معرب. فارسی] 'ādami آدم؛ انسان: ◻︎ تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی (سعدی: ۶۶).
-
غلج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلچ› [قدیمی] qalj گره؛ گره محکم؛ گرهی که بهآسانی گشوده نشود: ◻︎ ای آنکه عاشقی بهغماندر غمی شده / دامن بیا به دامن من غلج برفکن (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳).
-
ستردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹استردن، بستردن› [قدیمی] setordan ۱. تراشیدن: ◻︎ مویتراشی که سرش میسترد / موی به مویش به غمی میسپرد (نظامی۱: ۹۱).۲. خراشیدن.۳. پاک کردن؛ زدودن.۴. محو کردن.
-
تسلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasalli ۱. خرسندی یافتن؛ آرام یافتن از اندوه؛ خرسند و بیغم شدن.۲. بیغمی؛ بیاندوهی.〈 تسلی دادن: (مصدر متعددی) دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتمزده و غمواندوه او را تخفیف دادن.
-
پهلوانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پهلوان) pahle(a)vāni ۱. مربوط به پهلوانان: منشهای پهلوانی.۲. (حاصل مصدر) دلیری؛ دلاوری.۳. (اسم) [قدیمی] زبان پهلوی: پهلوانیسخن، ◻︎ سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانیزبان (فردوسی:۲/۲۹۱).
-
جان گزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانگزای› [مجاز] jāngazā ۱. آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند؛ گزندرساننده به جان: ◻︎ بیا ساقی آن شربت جانفزای / به من ده که دارم غمی جانگزای (نظامی۵: ۷۸۵).۲. آسیبرساننده.
-
آهیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آهختن، آختن› [قدیمی] 'āhixtan ۱. بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر، مانندِ شمشیر از غلاف یا دست از دستِ دیگری؛ برکشیدن: ◻︎ بیاهیخت زاو دست و بر پای خاست / غمی شد بیازید با بند راست (فردوسی۲: ۱۵۷۲).۲. بالا آوردن چیزی به قصد زدن، مانندِ شم...
-
حاجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hājeb ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار.۲. مانع؛ حائل.۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار میشود، مانند کلمۀ «یار» در این شعر: هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل ا...
-
غم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غمّ، جمع: غُمُوم] qam حزن؛ اندوه: ◻︎ تا بشکنی سپاه غمان بر دل / آن بِه که می بیاری و بگساری (رودکی: ۵۱۱)، ◻︎ همه راز این کار با من بگوی / که تا باشمت زاین غمان چارهجوی (فردوسی: ۲/۳۳۵).〈 غم بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غم خور...
-
داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāt] dād ۱. [مقابلِ بیداد] عدل؛ انصاف: ◻︎ در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، ◻︎ جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸).۲. [عامیانه] بانگ بلند؛ فریاد؛ فغان: ◻︎ برفت آن گلبن...