کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غمزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غمزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غمزة] qamze ۱. اشاره با چشم و ابرو.۲. برهم زدن مژگان از روی نازوکرشمه: ◻︎ فغان از آن دو سیهزلف و غمزگان که همی / بدین زره ببُری و بدان زِ رَه ببَری (عنصری: ۳۴۹).
-
واژههای مشابه
-
غمزه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamzebāzi غمزه کردن؛ اشاره کردن با چشم و ابرو از روی نازوکرشمه: ◻︎ میکرد به وقت غمزهبازی / بر تازی و ترک ترکتازی (نظامی: لغتنامه: غمزهبازی).
-
غمزه زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamzezan غمزهزننده؛ غمزهکننده؛ ویژگی کسی که از روی نازوکرشمه مژه بر هم میزند.
-
غمزه زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamzezanān درحال غمزه زدن؛ غمزهکنان.
-
جستوجو در متن
-
بشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bešk ۱. بشکن.۲. عشوه؛ غمزه؛ دلفریبی.
-
غماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] qammāz ۱. بسیارسخنچین؛ نمام.۲. [مجاز] فاشکنندۀ راز.۳. اشارهکننده با چشم و ابرو؛ غمزهکننده.
-
پرکرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkerešme باناز و غمزۀ بسیار؛ پرناز: ◻︎ شهریست پرکرشمهٴ حوران ز ششجهت / چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم (حافظ: ۶۷۴ حاشیه).
-
راست انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāst[']andāz آنکه تیر را درست به نشانه میزند؛ تیرانداز ماهر: ◻︎ ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز / همه باریکبین و راستانداز (نظامی۲: ۱۷۶).
-
رقطا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رقطاء، مؤنثِ ارقط] raqtā ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در هر کلمۀ آن یک حرف نقطهدار و یک حرف بینقطه باشد مانند این بیت: جان کند تازه غمزۀ جانان / میسزد جای وی میانۀ جان.۲. فتنه.
-
تیبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tibā ۱. عشوه؛ غمزه.۲. فریب و ریشخند: ◻︎ هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد / تا که عاجز گشت از تیباش مرد (مولوی: ۴۵۵).۳. شوخی.
-
کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرشم› kerešme ۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
-
جادوبند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jāduband ۱. کسی که سِحر را از کار بیندازد.۲. چیزی که سِحر را باطل کند.۳. [مجاز] بسیار زیبا: ◻︎ دلفریبی به غمزه جادوبند / گلرخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴: ۶۵۷).
-
یک انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] yek[']andāz ۱. تیرانداز ماهری که با یکبار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد: ◻︎ ناوکی کز غمزۀ چشم یکاندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانْش در بر بشکند (مجیرالدین: ۷۹).۲. (اسم) [مجاز] نوعی تیر کوچک.