کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غلامانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qolāmāne ۱. پولی که خریدار به شاگرد تجارتخانه بهعنوان انعام بدهد.۲. (قید، صفت) [قدیمی] مانند غلامان؛ بهسان غلامان.
-
قوللر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قللر› [قدیمی] qullar در دورۀ صفوی، عنوان عمومی هر یک از غلامان سلطنتی.
-
شش قبرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. مٲخوذ از ترکی] šešqabro(e)qe دشنامی به غلامان و کنیزان سیاهپوست.
-
قوللرآقاسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] qullar[']āqāsi در دورۀ صفوی، رئیس و سرپرست غلامان سلطنتی.
-
گلادیاتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gladiateur] gelādiyātor در روم باستان، غلامان، بردگان، یا محکومینی که در سیرک یا میدان عمومی و در مقابل امپراطور و سایر تماشاچیان با یکدیگر یا حیوانات درنده میجنگیدند.
-
شکره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹اشکره› [قدیمی] šekare هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین، و عقاب؛ شکاری؛ شکارکننده: ◻︎ با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری: ۳۶۹).
-
فرسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fereste = فرستاده: ◻︎ به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی: ۱/۱۰۸)، ◻︎ فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی: ۸۳).
-
مبارک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mobārak ۱. بابرکت؛ برکتیافته؛ خجسته؛ فرخجسته؛ فرخنده.۲. عنوانی احترامآمیز برای اعضای بدن: دست مبارک، خاطر مبارک.۳. (شبه جمله) برای بیان تهنیت به کار میرود: عیدتان مبارک.۴. فرخنده؛ خجسته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مبارکقدم.۵. (...
-
حلقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلقَة] halqe ۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میش...
-
سامان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sāmān] sāmān ۱. اسباب خانه؛ لوازم زندگانی.۲. افزار کار.۳. باروبنۀ سفر.۴. کالا.۵. آراستگی و نظم: ◻︎ گهی بر درد بیدرمان بگریم / گهی بر حال بیسامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲).۶. [قدیمی] آراموقرار: ◻︎ کسی که سایهٴ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در...