کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غش و ریسه رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دل ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] delrise ضعف و سستی بهسبب گرسنگی و بیحالی.
-
ریسه داران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ ریسهدار] (زیستشناسی) risedārān رستنیهایی که سلولهای آنها یکسان و همانند است؛ گیاهان نهانزا که فاقد ریشه، ساقه، و برگ هستند، مانند قارچ، جلبک، و گلسنگ.
-
ریسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rise ۱. تار؛ رشته.۲. (زیستشناسی) رشتهای از یاختههای همانند؛ تارهای سلولی بسیارظریفی که از اجتماع آنها اندام برخی از گیاهان، مانند قارچ و جلبک تشکیل میشود.
-
دویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: davitan] davidan باشتاب رفتن؛ تند رفتن؛ رفتن با شتاب و سرعت.
-
سیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَیر] seyr ۱. رفتن و گردش کردن؛ راه رفتن.۲. گردش.۳. بررسی.〈 سیر الیاللـﻪ: (تصوف) رفتن به سوی خدا به قصد وصول به حق و حقیقت.〈 سیر آفاق و انفس: [مجاز] رفتن و گردش کردن در شهرها و نقاط مختلف عالم و تحقیق و مطالعه در نفوس انس...
-
خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xa(o)rāmidan ۱. راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی.۲. [قدیمی] رفتن.
-
تشمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašammor ۱. بهسرعت رفتن؛ گذشتن.۲. با ناز و تکبر خرامیدن و رفتن.۳. آمادۀ کاری شدن
-
تشییع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašyi' ۱. در مراسم دفن مرده شرکت کردن و دنبال جنازه رفتن.۲. [قدیمی] بدرقه رفتن؛ به قصد وداع دنبال کسی رفتن.
-
تصاعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasā'od ۱. صعود کردن؛ بالا رفتن؛ بالا برآمدن.۲. بالا رفتن چیزی به نسبت و درجۀ معینی.
-
پابرچین
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹پاورچین› [عامیانه] pābarčin بدون سروصدا؛ آهسته.〈 پابرچین رفتن: آرام و آهسته رفتن که صدای پا شنیده نشود.
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) roftan ۱. جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.۲. [قدیمی] پاک کردن.
-
هروله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هرولَة] [قدیمی] harvale تند راه رفتن؛ نوعی حرکت بین راه رفتن و دویدن.
-
تدرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tadarroj ۱. کمکم و آهستهآهسته پیش رفتن؛ پایهپایه نزدیک شدن.۲. اندکاندک به سوی چیزی رفتن.
-
تدریج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tadrij ۱. درجهبهدرجه پیش رفتن؛ پلهپله بالا رفتن.۲. آهستهآهسته و گاهگاه کاری کردن.
-
نفاذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nafāz ۱. جاری بودن امر و حکم.۲. [قدیمی] فرو رفتن و گذشتن چیزی از چیز دیگر، مثل فرو رفتن تیر در هدف و گذشتن از آن.