کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غشْی] (پزشکی) qaš حالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.〈 غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر ص...
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غشّ] [قدیمی] qaš[š] ظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد؛ خیانت؛ خدعه؛ گول زدن.〈 غش کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خیانت کردن.
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِشّ] qa(e)š ۱. عمل آمیختن چیزی بیارزش با چیزی باارزش؛ تقلب.۲. (اسم) [قدیمی] مادهای بدلی که در چیزی گرانبها داخل شده باشد؛ ناخالصی.۳. [قدیمی، مجاز] تزویر؛ ریا؛ دورنگی: ◻︎ خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هرک...
-
جستوجو در متن
-
رحیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rahiq ۱. خالص؛ بیغش.۲. (اسم) شراب بیغش؛ بادۀ ناب.
-
سنکپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: syncope] (پزشکی) sankop غش؛ بیهوشی گذرا.
-
ناب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāb صافوپاک؛ خالص؛ بیغش.
-
راوقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به راوق) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی] rāva(o)qi بیدُرد؛ بیغش؛ زلال.
-
تمام عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tamām'ayār زروسیم که عیار آن کامل باشد؛ بیغش؛ خالص.
-
مغشوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqšuš غشدار؛ آمیختهشده؛ غیر خالص؛ ناسره.
-
ناویژه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāviže غیر خالص؛ غشدار؛ مغشوش؛ آمیخته.
-
بحت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] baht ساده؛ خالص؛ محض؛ صاف؛ بیدرد؛ بیغش.
-
خلاص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xelās خالص و بیغش بهویژه طلا، نقره، یا روغن.
-
غشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qašy بیهوش شدن؛ بیخود شدن؛ از حال رفتن؛ بیهوشی؛ بیخودی؛ غش.
-
غل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غِلّ] [قدیمی] qal[l] ۱. حقد؛ کینه.۲. غش؛ آلودگی.