کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غزنوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غزنوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غزنه [= غزنین]، از شهرهای افغانستان، پایتخت سلطان محمود) [عربی: غزنویّ] qaznavi از مردم غزنه (غزنین): سلطان محمود غزنوی.
-
جستوجو در متن
-
غزنیجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غزنی [= غزنین]) [قدیمی] qazniji = غزنوی
-
دلقک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dalqak لوده؛ مسخره؛ شوخ؛ کسی که کارهای خندهآور بکند و مردم را بخنداند. Δ در اصل مسخرهای بوده در دربار سلطان محمود غزنوی که طلحک نامیده میشده.
-
غمکده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qamkade ۱. جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد؛ خانهای که اهل آن غمگین باشند؛ غمخانه؛ غمسرا؛ ماتمکده.۲. [مجاز] دنیا: ◻︎ شاد از چهام از آنکه در این غمکده یکیست / درمان و درد و نیک و بد و سور و شیونم (حسن غزنوی: لغتنامه...
-
روشنگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ro[w]šangar ۱. روشنکننده؛ برافروزنده.۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).