کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غبار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بروشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] borušak خاک؛ گرد؛ غبار.
-
غبارانگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qobār[']angiz گردانگیز؛ برانگیزندۀ گردوغبار.
-
مغبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqabbar ۱. غبارآلوده؛ گردآلوده.۲. تیرهرنگ.
-
غبارآلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] ‹غبارآلوده› qobār[']ālud آلودهبهغبار، آلوده به گردوخاک؛ گردآلود.
-
دولخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دولاخ› [قدیمی] du(o)lax ۱. گردوغبار.۲. توفان توٲم با گردوخاک.
-
بث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] bas[s] ۱. پراکنده ساختن.۲. برانگیختن غبار.۳. فاش کردن خبر.۴. آشکار کردن راز و اندوه خود.
-
لارنژیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: laryngite] (پزشکی) lāre(a)nžit التهاب حنجره و تارهای صوتی به دلیل عواملی چون گرد و غبار، فریاد بلند، سرما، و رطوبت که باعث گرفتگی صدا میشود.
-
سرادق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سرادقات] [قدیمی] sorādeq ۱. سراپرده.۲. خیمه.۳. چادری که بالای صحن خانه بکشند.۴. غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد.
-
آب گردش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) (کشاورزی) 'ābgardeš ۱. نوبت آب گرفتن برای کشتزار.۲. تندرو: ◻︎ آبگردش مرکبی کز چابکی هنگام تک / نعل سخت او ز خاک نرم انگیزد غبار (ازرقی: ۲۴).
-
پری رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پریروی› [قدیمی] pariru کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد؛ پریچهر؛ پریچهره؛ پریرخ؛ پریرخسار؛ زیبارو؛ خوشگل: ◻︎ سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ: ۳۹۴).
-
چشم زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمزخ، چشزخ› če(a)šmzaxm صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد؛ آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد: ◻︎ مبادا بی تو هفتاقلیم را نور / غبار چشمزخم از دولتت دور (نظامی۲: ۲۷۲).
-
گرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: krta] gard ۱. ذرات ریز خاک که به هوا برود؛ غبار.۲. خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد؛ غبار.۳. خاک.۴. [قدیمی] زمین.۵. [قدیمی، مجاز] قبر.۶. [قدیمی، مجاز] فایده.۷. [قدیمی، مجاز] رد؛ اثر.۸. [قدیمی، مجاز] غم.〈 گرد انگیختن: (مصدر م...
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āvār ۱. گردوخاک؛ غبار: ◻︎ از آوار اسبان و گرد سپاه / بشد روشنایی ز خورشید و ماه (فردوسی: لغتنامه: آوار).۲. خاک، سنگ، آجر، گچ، تیر، و دیگر مصالح ساختمانی که هنگام خراب شدن بنا فرومیریزد.۳. (صفت) ویران.
-
کیمیاگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [معرب. فارسی] kim[i]yāgari ۱. شغل و عمل کیمیاگر: ◻︎ حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی / کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری (حافظ: ۹۰۰).۲. (اسم، حاصل مصدر) علم شیمی در قرون وسطی که هدف آن تبدیل فلزات پست و ناقص به طلا و یافتن دارویی برای همۀ بیم...
-
آس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ās هریک از دو سنگ مسطح، گِرد، و برهمنهاده که غلات را با آن خُرد و نرم میکنند.〈 آس شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] نرم شدن؛ آرد شدن: ◻︎ تا مرا دل آس شد در آسیای عشق او / هست پنداری غبار آسیا بر سر مرا (امیرمعزی: ۳۵)، ◻︎ رفیقا جام می بر یاد ...