کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غایب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: غائِب] qāy(')eb ۱. [مقابلِ حاضر] کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ دور از نظر.۲. (ادبی) در دستور زبان، شخص سوم.〈 غایب شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن؛ ناپیدا گشتن.۲. پنهان شدن.〈 غایب کردن: (مصدر متعد...
-
جستوجو در متن
-
او
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: avē] ‹اوی› 'u وی؛ ضمیر منفصل سومشخص مفرد غایب؛ اشاره به شخص غایب.
-
غ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) q ۱. [مخففِ غلط] غلط.۲. [مخففِ غایب] غایب.
-
خنوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] xonus پنهان و غایب شدن.
-
مغایبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مغایَبَة، مقابلِ مخاطبَة] moqāyebe غایب شدن؛ غیبت.
-
غیاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ حضور] qiyāb غایب شدن؛ ناپدید شدن؛ دور شدن از نظر.
-
وی
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) vey ضمیر مفرد غایب؛ او؛ اوی.
-
حفظ الغیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حفظالغَیب] [قدیمی] hefzolqeyb پاس خاطر شخص غایب داشتن؛ در غیاب کسی از او به نیکی یاد کردن.
-
معظم له
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معظّمٌله] mo'azzam[on]lah ۱. بزرگداشته؛ مورد تعظیم.۲. عنوان احترامآمیز برای شخص غایب؛ او؛ ایشان.
-
آن
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) 'ān برای اشاره به دور یا شخص غایب به کار میرود. Δ تنها در صورت همراه شدن با یک اسم نقش صفت را میپذیرد.
-
حاضرغایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hāzerqāyeb خواندن اسامی شاگردان، کارگران، یا سربازان برای تعیین کردن افراد غایب.〈حاضرغایب کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = حاضرغایب
-
واخواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (حقوق) vāxāhi اعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
-
حاضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُضّار] hāzer ۱. [مقابلِ غایب] کسی که در جایی حضور دارد.۲. آماده؛ مهیا.۳. موجود.۴. [قدیمی] شهرنشین.〈 حاضر شدن: (مصدر لازم)۱. آماده شدن.۲. حضور یافتن.〈 حاضرِ غایب: (تصوف) حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواس...
-
اوی
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [قدیمی] 'uy او؛ وی؛ ضمیر منفصل؛ سومشخص مفرد؛ اشاره به شخص غایب: ◻︎ تو را نیست در جنگ پایاب اوی / ندیدی بَروهای پُرتاب اوی (فردوسی: ۳/۴۶).