کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غالیه رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.
-
واژههای مشابه
-
غالیه اندوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliye'andude آنچه به غالیه اندوده باشد؛ آنچه بر آن غالیه مالیده باشند: ◻︎ این غول رویبستهٴ کوتهنظرفریب / دل میبَرَد به غالیهاندوده چادری (سعدی۲: ۶۷۷).
-
غالیه بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهبارنده، غالیابار› [قدیمی، مجاز] qāliyebār خوشبو.
-
غالیه بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهبوی› [قدیمی] qāliyebu آنچه بوی غالیه میدهد: ◻︎ من و آن جعدموی غالیهبوی / من و آن ماهروی حورنژاد (رودکی: ۴۹۵).
-
غالیه جعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāliyeja'd ۱. ویژگی آنکه زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو دارد.۲. ویژگی زلف پیچیده، سیاه، و خوشبو.
-
غالیه خط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] qāliyexat جوانی که موی روی لبش نورسته و سیاه باشد: ◻︎ آن غالیهخط گر سوی ما نامه نوشتی / گردون ورق هستی ما درننوَشتی (حافظ: ۸۷۰).
-
غالیه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyedān ۱. ظرفی که در آن غالیه ریزند؛ جای غالیه.۲. [مجاز] دهان یا زنخدان معشوق: ◻︎ زآن غالیهدان شکّرانگیز / مه غالیهسای و گل شکرریز (نظامی۳: ۵۱۳).
-
غالیه زلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] qāliyezolf آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد: ◻︎ همچنین عید به شادی صد دیگر بگذار / با بتان چگل و غالیهزلفان طراز (فرخی: ۲۰۰).
-
غالیه سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غالیهسای› [قدیمی] qāliyesā ۱. آنکه غالیه بساید؛ غالیهساینده: ◻︎ باد صبح از نسیم نافهگشای / بر سواد بنفشه غالیهسای (نظامی۴: ۷۱۳).۲. [مجاز] خوشبو؛ معطر: ◻︎ مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را / که باد غالیهسای است و خاک ...
-
غالیه ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyesāz آنکه غالیه بسازد؛ سازندۀ غالیه.
-
غالیه مو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹غالیهموی› [قدیمی، مجاز] qāliyemu ویژگی آنکه زلف سیاه و خوشبو دارد؛ سیهموی.