کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غافل غافل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اغفال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqfāl ۱. غافل کردن؛ به غفلت انداختن.۲. گول زدن.〈 اغفال شدن: (مصدر لازم)۱. غافل شدن.۲. گول خوردن.〈 اغفال کردن: (مصدر متعدی)۱. غافل کردن.۲. گول زدن.
-
متغافل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motaqāfel کسی که خود را غافل وانمود سازد.
-
ناهشیوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāhošivār ناهوشیار؛ ناهشیار؛ غافل؛ بیخبر.
-
ناهوشوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ناهوشیار› [قدیمی] nāhušvār غافل؛ بیخبر؛ بیخرد.
-
غفول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qoful غافل شدن؛ فراموش کردن؛ از یاد بردن.
-
ساهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhi کسی که دلش جای دیگر باشد؛ سهوکننده؛ غافل؛ فراموشکار.
-
ذهول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zohul ۱. فراموشکردن؛ فراموشی.۲. غافل شدن؛ غفلت.
-
داثر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] dāser ۱. هالک.۲. غافل.۳. کهنه؛ مندرس.
-
بیداردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bidārdel دلآگاه؛ هوشیار؛ آگاه؛ کسی که غافل نباشد؛ بیدارمغز؛ بیدارهوش؛ بیدارخاطر.
-
لاهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] lāhi ۱. مشغول لهوولعب؛ بازیکننده.۲. [مجاز] غافل.
-
الها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الهاء] [قدیمی] 'elhā ۱. مشغول کردن؛ سرگرم ساختن.۲. غافل کردن.
-
عجمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عجم) [عربی: عجمیّ] [قدیمی] 'ajami[y] ۱. کسی که عرب نباشد.۲. [مجاز] نادان؛ غافل.
-
خفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xofte ۱. خوابیده.۲. درازکشیده.۳. [مجاز] ازکاربازمانده؛ باطل؛ متوقف.۴. [مجاز] غافل؛ بیخبر.۵. [قدیمی] خمیده.
-
غفلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غَفلَة] qe(a)flat ۱. فراموش کردن؛ از یاد بردن.۲. بیخبری.۳. فراموشکاری؛ سهو و اهمال.〈 غفلت داشتن: (مصدر لازم) بیتوجه بودن.〈 غفلت شدن: (مصدر لازم) بیتوجهی شدن.〈 غفلت کردن: (مصدر لازم) غفلت داشتن؛ غفلت ورزیدن؛ غاف...
-
برناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرناس، فرناس› [قدیمی] barnās ۱. غافل: ◻︎ نامهها پیش تو همیآید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱: ۲۸۶).۲. نادان.۳. خوابآلوده.