کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غاشیه بر دوش کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
غاشیه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāšiyedār ۱. خادمی که مٲمور نگهداری زینپوش اسب مخدوم است.۲. [مجاز] خادم مطیع و فرمانبردار که در سفر همراه مخدوم خود باشد.
-
جستوجو در متن
-
سبک دوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sabokduš کسی که باری بر دوش نداشته باشد.
-
فراپشت
فرهنگ فارسی عمید
[قدیمی] farāpošt بر پشت.〈 فراپشت کردن: [قدیمی] بر دوش انداختن.
-
تخته پوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوستتخته، پوستتخت› taxtepust پوست خشککردۀ گوسفند که درویشان بر دوش گیرند یا بر آن بنشینند.
-
شنل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [روسی] šenel پوشاک گشاد بیآستین که بر روی لباس به دوش میاندازند.
-
هنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: hanĵītan] [قدیمی] hanjidan کشیدن؛ برکشیدن؛ بیرون کشیدن؛ برآوردن.〈 برهنجیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کشیدن؛ گستردن: ◻︎ چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد / تو بر خلایق بر پر مردمی برهنج (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
چغل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čoqal جوشن؛ زره؛ جامۀ جنگ: ◻︎ نه همچون دیگران ز آهن چغلپوش / سلاح عصمت یزدانش بر دوش (امیرخسرو: لغتنامه: چغل).
-
قلمدوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹غلندوش› [عامیانه، مجاز] qalamduš سوار بر دوش.〈 قلمدوش کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن.
-
چرسدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čarasdān کیسه یا توبرهای که قلندران و درویشان آنچه از دریوزگی به دست میآورند در آن میریزند: ◻︎ برون رفتم چو درویشان نمدپوش / چرسدان را حمایل کرده بر دوش (جنید خلخالی: مجمعالفرس: چرسدان).
-
حمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] haml ۱. بار برداشتن؛ چیزی بر دوش گرفتن.۲. بار از جایی بهجایی بردن.۳. (اسم) بار.۴. (اسم) بار درخت.۵. (اسم) جنین.
-
فراخنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فراخا، فراخی› farāxnā ۱. محل فراخ و گشاده؛ محل وسیع.۲. (اسم مصدر) گشادگی؛ فراخی؛ وسعت: ◻︎ سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲: ۷۲۷).
-
آغوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آگوشیدن› 'āqušidan یکدیگر را در آغوش گرفتن؛ در بر کشیدن؛ در بغل گرفتن.
-
خرخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) xerxer صدای ناصاف و گوشخراش، مثل صدایی که از کشیدن یک تکهسنگ آهن یا چوب بر روی چیز دیگر بلند شود.
-
خزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xazidan ۱. حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین.۲. آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن.