کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ayān ۱. به چشم دیدن؛ دیدن به چشم.۲. یقین در دیدار.۳. (صفت، قید) ظاهر؛ آشکار.
-
جستوجو در متن
-
خانیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خانی] [قدیمی] xāniče حوض کوچک یا گودالی که آب چشمه در آن جمع میشود: ◻︎ من آن خانیچهام کآبم عیان است / هر آنچم در دل آید بر زبان است (نظامی۲: ۲۷۳).
-
دیباچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dibāče ۱. مقدمه؛ شرحی که در اول کتاب نوشته شود.۲. [قدیمی، مجاز] روی و رخساره: ◻︎ شکستهدل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳: ۳۶۵).
-
زب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zab ۱. مفت؛ رایگان.۲. سهل و آسان: ◻︎ لیک فتحنامهٴ تن زب مدان / ورنه هر کس سرّ دل دیدی عیان (مولوی: لغتنامه: زب).
-
مستزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mostazād ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن میآورند، مانند این شعر: ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ـ گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ـ اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ـ چون بوستان...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...