کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عمده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عمدَة] 'omde ۱. تعداد زیاد و کلی از چیزی؛ بیشتر.۲. اصلی؛ مهم: قسمت عمدۀ بحث.۳. (اسم) [قدیمی] آنچه به آن تکیه میکنند؛ تکیهگاه.
-
عمده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی، مقابلِ خردهفروش] 'omdeforuš کسی که کالایی را به مقدار کلی و زیاد میفروشد.
-
جستوجو در متن
-
بنکدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) bonakdār کسی که مواد غذایی بهویژه برنج و روغن را بهصورت عمده و زیاد میفروشد؛ عمدهفروش
-
بارفروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) bārforuš کسیکه انواع ترهبار را بهصورت عمده و زیاد خرید و فروش میکند.
-
بازرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹بازارگان› bāzargān آنکه کالا را بهصورت عمده خرید و فروش میکند؛ تاجر؛ سوداگر.
-
خلوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] xaluq مادهای خوشبو که قسمت عمدۀ آن زعفران بود.
-
بربری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بربر، هریک از افراد ساکن قسمتهای شمالی افریقا) barbari زبانی از خانوادۀ زبانهای سامی ـ حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است.
-
خرده فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xordeforuš ۱. [مقابلِ عمدهفروش] فروشندهای که کالاها را جزئی میفروشد.۲. فروشندۀ اشیای دستدوم.
-
تسنن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasannon ۱. قبول سنت و طریقه کردن؛ پیرو سنت بودن.۲. نام عمومی مذاهب عمدۀ اسلامی که پیروانشان خود را پیرو سنت پیامبر اسلام و خلفای راشدین میدانند.
-
گات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gāt نخستین منظومۀ ایرانی که از روزگار کهن باقی مانده و قسمت عمدۀ آن سخنان زردشت است که شامل ۱۷ فصل و ۲۳۸ قطعه یا ۸۹۶ بیت است؛ کهنترین و مقدسترین قسمت اوستا؛ سرودهای زردشت؛ گاثان؛ گاتها.
-
رکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرکُن، ارکان] rokn ۱. جزء بزرگتر و قویتر از هرچیز؛ عضو عمده.۲. [مجاز] بزرگ و شریف و رئیس قوم.۳. امر عظیم.۴. پایه؛ ستون.۵. [قدیمی] آنچه به آن قوت میگیرند و تکیه میکنند؛ پایه و ستون.
-
وقوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] voqu' ۱. افتادن.۲. فرود آمدن.۳. قرار گرفتن.۴. واقع شدن.۵. (ادبی) مکتبی در شعر فارسی قرن دهم که ویژگی عمدۀ آن بیان واقعیت و پرهیز از اغراقهای شاعرانه بود؛ واسوخت.
-
اصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اصول] 'asl ۱. بن؛ پی؛ بنیاد.۲. نژاد.۳. قاعده و قانون.۴. ریشه؛ ریشۀ درخت.۵. (حقوق) هریک از مادههای قانون اساسی یا هر قانون دیگر.۶. آنچه وجودش وابسته به خودش باشد؛ خودِ چیزی.۷. بیخ؛ بن هرچیز؛ بخش زیرین هر چیز.۸. خاستگاه.〈 اص...
-
هسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی:astak] ‹استه› haste ۱. ‹خسته› (زیستشناسی) دانۀ میان میوه مانندِ دانۀ زردآلو، شفتالو، و امثال آنها.۲. (فیزیک) قسمت مرکزی اتم.۳. (زیستشناسی) جسم کرویشکلی که درون سیتوپلاسم قرار دارد و شامل دو قسمت است و در عمل تغذیه مخصوصاً ترکیب مواد ...