کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمامة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عمامه
فرهنگ فارسی عمید
قدیمی: 'ammāme (اسم) [عربی: عِمامَة، جمع: عَمائِم] 'emāme شالی که دور سر میبندند؛ دستار.
-
واژههای همآوا
-
امامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: امامة] 'emāmat ۱. پیشوایی در جامعه اسلامی از نظر مذهبی و اعتقادی.۲. پیشنمازی.۳. یکی از اصول اعتقادی تشیع که شامل اعتقاد به وجود امام و رهبری و پیشوایی اوست.
-
جستوجو در متن
-
عمایم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عمائم، جمعِ عِمامَة] [قدیمی] 'amāyem = عمامه
-
حبوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبوَة] [قدیمی] ho(a)bve پوششی که بر تن میپیچند، از قبیل لُنگ، پارچه، یا عمامه.
-
دستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastār شال که دور سر ببندند؛ دستمال؛ شال؛ مندیل؛ عمامه؛ بروفه؛ دستا.
-
عرق چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'araqčin نوعی کلاه ساده از جنس پارچۀ نازک که زیر کلاه یا عمامه بر سر میگذارند.
-
عرقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عرقیَّة] [قدیمی] 'araqiy[y]e عرقگیر؛ عرقچین که زیر کلاه یا عمامه بر سر میگذارند.
-
عصابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصابَة] [قدیمی] 'esābe ۱. پارچهای که به پیشانی یا دور سر میبستند؛ عمامه؛ مندیل؛ دستار.۲. گروه مردم؛ جماعت.
-
شاشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شاشیَّة] šāšiyye کلاه زیر عمامه؛ کلاه سرخرنگ منگولهدار که در مصر و بعضی کشورهای دیگر بر سر میگذارند و گاه دستار کوچکی روی آن میبندند؛ فینه.
-
معمم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'ammam ۱. کسی که عمامه بر سر میگذارد؛ آخوند.۲. کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند؛ بزرگ و مهتر قوم.
-
دبیقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به دبیق، شهری در مصر) [عربی: دبیقیّ] [قدیمی] dabiqi نوعی پارچۀ ابریشمی بسیار لطیف که در قرون وسطی در دبیق مصر بافته میشده و بسیار گرانبها بوده و بیشتر از آن عمامه تهیه میکردند.
-
سرپایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarpāyān ۱. عمامه؛ دستار.۲. کلاه نرم که زیر کلاه آهنی بر سر بگذارند.۳. کلاهخود.
-
عذب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'azab ۱. خاشاک.۲. شاخههای درخت.۳. اطراف چیزی.۴. آن قسمت از عمامه یا دستار که بر دو شانه میافتد.۵. بند ترازو.