کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عماره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
اماره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: امارَة، مؤنثِ اَمّار] 'ammāre = امار
-
جستوجو در متن
-
گست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gast زشت؛ قبیح؛ نازیبا: ◻︎ دلبرا دو رخ تو بس خوب است / از چه با یار کار گست کنی (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۳).
-
خشتچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ خشت] [قدیمی] xeštče = خشتک: ◻︎ به جای خشتچه گر شست نافه بردوزی / هم ایچ کم نشود بوی گنده از بغلت (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).
-
رخبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ریخبین› [قدیمی] roxbin = قرهقروت: ◻︎ خوان تو همی بینم چون خانهٴ کردان / آراسته همواره به شیراز و به رخبین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالغ› [قدیمی] bāloq پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
چال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čāl ۱. اسبی که موهای سرخوسفید درهمآمیخته داشته باشد.۲. = کبک: ◻︎ وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره: ۳۵۹).
-
پیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pix ۱. چرک؛ شوخ؛ وسخ: ◻︎ همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفتهست (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).۲. فضله.
-
ملامتیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) malāmatiy[y]e فرقهای که پیروان آن در نهان به تقوا و عبادت میپردازند و در ظاهر خلاف آن را مینمایانند؛ پیروان حمدونبن احمدبن عمارةالقصار (از مشایخ صوفیه)؛ حمدونیه؛ قصاریه.
-
آسمانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ās[e]māne ۱. سقف؛ چخت؛ سقف خانه؛ آشکوب: ◻︎ تا همی آسمان توانی دید / آسمان بین و آسمانه مبین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ارتفاع معینی که برای ابر یا بخار تعیین کنند.
-
تموک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلوک› [قدیمی] tamuk ۱. هدف و نشانۀ تیر.۲. نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومیرفت درآوردنش دشوار بود: ◻︎ پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۹).
-
فتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افتالیدن، فتلیدن، فتاریدن، فتریدن› [قدیمی] fa(e)tālidan ۱. شکافتن؛ دریدن.۲. افشاندن؛ پراکنده کردن: ◻︎ باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر میخواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۶).
-
زاهری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] zāheri ۱. گیاه خوشرنگوبو؛ گیاه خوشبو: ◻︎ تاپدید آمدت امسال خط غالیهبوی / غالیه خیره شد و زاهری و عنبر خوار (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۷).۲. بوی خوش.
-
موژان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹موجان› [قدیمی] mužān ویژگی چشم زیبا و پُرکرشمه؛ چشم خوابآلود: ( دو چشم موژان بودیش خوب و خوابآلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۵).
-
توتکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توبکی› [قدیمی] tutaki ۱. گنجینه؛ مخزن.۲. خزانه.۳. در دورۀ سامانیان، واحد شمارش پول؛ درم: ◻︎ به ابر رحمت ماند همیشه کفّ امیر / چگونه ابر کجا توتکیش باران است (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۳).