کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مقسوم علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مقسومٌعلَیه] (ریاضی) maqsum[on]'ala(e)yh عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده؛ بخشیاب.
-
موقوف علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مَوقوفٌعلَیه] (حقوق، فقه) mo[w]qufon'ala(e)yh آنکه چیزی بهنفع او وقف شده.
-
علیه الصلات والسلام
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: علَیهالصلوةوالسّلام] 'ale(a)yhessalātova-ssalām درود و تحیت بر او باد. Δ پس از ذکر نام پیغمبر میآید.
-
جستوجو در متن
-
عاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: عادّ] (ریاضی) 'ād[d] = مقسومعلیه
-
ع
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [عربی] ' مخفف علیهالسلام.
-
دادباخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (حقوق) dādbāxte کسی که حکم به زیان او صادر شده؛ محکومعلیه.
-
صلعم
فرهنگ فارسی عمید
(نشانۀ اختصاری) [عربی] sal'am اختصار صلّیالله علیه و سلم.
-
طرفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طرفَین، تثنیۀ طرف] tarafeyn دوطرف؛ دوجانب؛ دوسو؛ دوکرانه.〈 طرفین دعوی: (حقوق) مدعی و مدعی علیه.
-
محارب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mohāreb ۱. جنگکننده؛ جنگجو؛ جنگنده.۲. (فقه) کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجبالقتل است.
-
فاکتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: facteur] fākto(u)r ۱. عامل؛ عامل موثر.۲. (ریاضی) هریک از مقسومعلیههای یک عدد یا یک عبارت جبری.
-
خوانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xānde ۱. قرائتشده.۲. (اسم، صفت) [مقابلِ خواهان] (حقوق) طرف دعوی؛ مدعیعلیه.۳. [قدیمی] دعوتشده.
-
خرم دین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xorramdin ۱. هریک از پیروان بابک خرّمی (رهبر ایرانی خرمدینان که قیام آنان علیه خلفای عباسی را رهبری کرد).۲. [مجاز] کسی که به محرّمات دینی بیاعتقاد یا بیتوجه باشد؛ اِباحتی.
-
تقسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqsim ۱. پراکنده کردن.۲. بخش کردن؛ قسمت کردن.۳. (اسم) (ریاضی) قاعده یا عملی که بهواسطۀ آن معلوم میشود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسومٌعلیه) است، یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل میشود.
-
جذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ریاضی) jazr یکی از مقسومعلیههای هر عدد که با ضرب آن در خودش، آن عدد بهدست میآید، برای مثال جذر سه، عدد نُه است.〈 جذر اصم: (ریاضی) [قدیمی] عددی که جذر صحیح نداشته نباشد و کسری در آن باشد، مثل عدد دَه که اگر آن را مجذور فرض کنیم ...
-
شخص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَشخاص و شُخُوص] šaxs ۱. سیاهی انسان که از دور دیده شود.۲. آدمی؛ انسان.۳. خود (برای تٲکید): شخص شما.۴. (حقوق) آنکه دارای حق و وظیفه است: شخص حقیقی.۵. [قدیمی] بدن انسان؛ کالبد مردم؛ تن.〈 شخص اول مملکت: [مجاز] ارجمندترین و گرامی...