کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علم و کتل و بیرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علم الابدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [منسوخ] 'elmol'abdān علم طب.
-
علم الادیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [منسوخ] 'elmol'adyān دانش شناختن دینها؛ دینشناسی.
-
علم الاشیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علمالاشیاء] [منسوخ] 'elmol'ašyā دانش شناختن چیزها؛ تاریخ طبیعی؛ علوم طبیعی.
-
علم الحیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علمالحیاة] [منسوخ] 'elmolhayāt زیستشناسی.
-
علم الروح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [منسوخ] 'elmorruh روانشناسی.
-
علم النفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [منسوخ] 'elmonnafs معرفةالنفس؛ روانشناسی.
-
جستوجو در متن
-
بیرق دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] beyraqdār کسی که بیرق در دست میگیرد و پیشاپیش دستهای از سربازان یا جمعی از مردم حرکت میکند.
-
بشاورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بستاوند› [قدیمی] bošāvard زمین پشتهپشته؛ زمین ناهموار و دارای کتل و کریوه.
-
بیرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، جمع: بَیارِق] beyraq پارچهای سفید یا رنگین که بر آن نقشی باشد و بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، دسته، یا حزب باشد؛ پرچم؛ علم؛ رایت.
-
اهتزاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtezāz ۱. جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، مثلِ تکان خوردن بیرق و شاخۀ درخت.۲. [قدیمی] شادمانی کردن.
-
پرچم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] parčam ۱. پارچهای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه، یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب میکنند؛ بیرق؛ عَلَم؛ درفش.۲. (زیستشناسی) قسمتی از گل که از میلههای بسیار نازک تشکیل میشود و تخمهای نر در آن قرار دارد.۳. [قدیم...
-
پژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پژه، بژ، بز، پج، پژم، پاپژ› [قدیمی] paž ۱. تپه؛ پشته؛ کتل: ◻︎ سفر خوش است کسی را که با مراد بُوَد / اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۶).۲. کوه.۳. سر کوه.۴. زمین پست و بلند.
-
سنجق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، جمع: سناجِق] [قدیمی] sanjaq ۱. عَلَم؛ پرچم؛ بیرق؛ لوا: ◻︎ وآن سنجق صدهزار نصرت / بر موکب نوبهار آمد (مولوی۱: ۲۸۳).۲. در تقسیمات سابق مملکت عثمانی، قسمتی از یک ولایت یا ایالت: ◻︎ چو بر بُراق سعادت کنون سوار شدم / به سوی سنجق سلطان کامیار ...
-
دانش پسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešpasand ۱. آنکه علم و دانش پسندد؛ کسی که طرفدار علم و دانش باشد.۲. (صفت مفعولی) آنچه مورد پسند و قبول علم و دانش قرار گیرد.