کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علفبُر شانهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علف بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'alafbor وسیلهای شبیه داس که بر پایهای چوبی نصب میکنند و با آن دستههای یونجه یا علف دیگر را به تکههای کوچک برش میدهند و در توبره یا آخور چهارپایان میریزند.
-
علف چر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'alafčar ۱. (کشاورزی) زمینی که محصولات باقیمانده در آن به مصرف چرا میرسد.۲. پولی که دامدار در برابر چرای دام به صاحب زمین دارای آب و علف میدهد.
-
علف خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹علفخواره، علفخور› 'alafxār ۱. (زیستشناسی) هر حیوانی که خوراکش منحصر به علف باشد، مانند گوسفند، گاو، آهو، اسب، و امثال آنها.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چراگاه؛ علفزار.
-
خوش علف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xoš'alaf ویژگی حیوان علفخواری که خوب علف میخورد.
-
جستوجو در متن
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تنیدن) tan ۱. = تنیدن۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تارتن.〈 تن دادن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 تن دردادن〈 تن دردادن: (مصدر لازم) [مجاز] راضی شدن به امری؛ حاضر شدن برای کاری.〈 تن زدن: (مصدر لازم) [مجاز]١. خودداری کردن.٢....