کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علامة، جمع: علامات] 'alāmat ۱. نشان؛ نشانی.۲. آنچه برای راهنمایی در جایی نصب میکنند.۳. [قدیمی] علم؛ رایت؛ درفش: ◻︎ در جنگ و در سفر ز دو سایه جدا مباد / از سایهٴ علامت و از سایهٴ همای (فرخی: ۳۹۱).۴. وسیلهای شامل یک قطعه چوب یا فلز ا...
-
واژههای مشابه
-
علامت کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'alāmatkeš کشندۀ علامت؛ حامل علامت؛ علمدار؛ کسی که علم را برمیدارد و پیشاپیش دسته و جماعتی میبرد.
-
علامت گذاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'alāmatgozāri ۱. نشانهگذاری.۲. (ادبی) نقطهگذاری بر یک متن.
-
جستوجو در متن
-
علامات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ علامَة] 'alāmāt = علامت
-
اشراط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شَرط] [قدیمی] 'ašrāt علامت؛ نشانه.
-
معالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ معلَم] [قدیمی] ma'ālem نشانهها؛ علامتها.
-
کسره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کسرَة] kasre حرکت زیر حرف و علامت آن؛ زیر.
-
ژه
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) že علامت تصغیر: دریاژه، نایژه.
-
نشان دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nešāndār دارای نشان؛ دارای علامت.
-
متفرس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motafarres کسی که از علامتها و نشانهها به چیزی پی میبرد؛ باهوش.
-
علائم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، جمعِ علامة] ‹علایم› 'alā'em = علامت Δ در فارسی ساخته شده و در عربی استعمال نمیشود.
-
ها
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) hā علامت جمع: خانهها، چوبها، سنگها.
-
بی نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) binešān ۱. بیعلامت؛ بیاثر.۲. کسی که نام و نشانی از او در دست نیست؛ گمنام.