کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aqiq ۱. (زمینشناسی) نوعی کوارتز بیشکل که مانند احجار قیمتی در زینت به کار میرود.۲. [مجاز] لب.〈 عقیق یمنی (یمانی): (زمینشناسی) نوعی عقیق که در یمن بهدست میآید و سرخرنگ است و بیشتر نگین انگشتر میکنند.
-
جستوجو در متن
-
عین الهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عَینالهرّ] (زیستشناسی) [قدیمی] 'eynolher[r] نوعی عقیق به رنگ زرد یا قهوهای؛ عقیق چشمگربهای.
-
یشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: یشپ] ‹یشپ، یشب، یشف› (زمینشناسی) yašm سنگی شبیه عقیق یا زبرجد بهرنگهای مختلف سفید، کبود، و سبز تیره.
-
سلیمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سلیمان، پادشاه و پیغمبر بنیاسرائیل [۹۷۰ ـ ۹۳۵ قبل از میلاد]) [عبری. فارسی] soleymāni ۱. مربوط به سلیمان: انگشتر سلیمانی، مُلک سلیمانی.۲. مانند سلیمان: حشمت سلیمانی.۳. (اسم) (زمینشناسی) نوعی عقیق.
-
جزع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jaz' ۱. سنگی سیاه با خالهای سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا میشود؛ مهرۀ یمانی.۲. [مجاز] چشم زیبا.
-
بیجاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیجاد› (زمینشناسی) [قدیمی] bijāde ۱. نوعی یاقوت سرخ.۲. عقیق.۳. کهربا: ◻︎ شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی: ۱/۵۲).
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آستان] [قدیمی] setān آستانه؛ درگاه؛ درگه؛ جلو در خانه؛ کفشکن: ◻︎ به جای شنگرف اندر نگارهاش عقیق/ به جای ساروج اندر ستانهاش دُرَر (فرخی: ۱۲۹ حاشیه).
-
آغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āqār ۱. نم و رطوبت که به زمین یا در چیزی فروبرود و اثر آن باقی بماند: ◻︎ عقیقزار شدهست آن زمین ز بس که ز خون / به روی دشت و بیابان فزون شدهست آغار (عنصری: ۷۵).۲. نم و رطوبت که از کوزه و مانند آن بیرون تراود: ◻︎ از خاطر پرعلم سخن...
-
خفچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خپچه› [قدیمی] xafče ۱. شمش طلا یا نقره: ◻︎ بهصورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری: ۳۲۶).۲. چوبدستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده میشده: ◻︎ بفرمود داور که میخواره را / به خفچ...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...