کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصبروانپزشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
روان پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) ravānpezeški علمی که دربارۀ جنبههای مختلف روحی و معالجۀ بیماریهای روانی بحث میکند.
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'asb ۱. (ادبی) در عروض، ساکن کردن لام مفاعلتن که تبدیل به مفاعیلن شود.۲. [قدیمی] پیچیدن و تافتن؛ درهم پیچیدن.۳. [قدیمی] بستن؛ محکم کردن.۴. [قدیمی] گرد آوردن.۵. (اسم) [قدیمی] پیچک.۶. (اسم) [قدیمی] عمامه.۷. (اسم) [قدیمی] نوعی جامه...
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعصاب] (زیستشناسی) 'asab رشتههای سفیدی که در تمام بدن پراکنده و به مغز سر متصل است و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ پی.
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عَصَبَة] [قدیمی] 'osab = عُصبه
-
پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pezeški ۱. دانش معالجۀ بیماران؛ طبابت.٢. شغل و عمل پزشک؛ طبابت.۳. (صفت نسبی، منسوب به پزشک) آنچه مربوط به معالجۀ بیماران است؛ طبی.
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ruvān] ravān ۱. جان؛ روح حیوانی: ◻︎ شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید (سعدی: ۱۰۰)، ◻︎ جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۹).۲. (فلسفه) [قدیمی] نفس ناطقه.
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...
-
دندان پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (پزشکی) dandānpezeški شغل و عمل دندانپزشک.
-
دام پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر، اسم) ‹دامپزشکی› dāmpezeški ۱. شغل و عمل دامپزشک؛ بیطره.۲. (اسم) محلی که در آن دربارۀ امراض جانوران مطالعه و تحقیق میکنند: دانشکدۀ دامپزشکی.۳. (اسم، حاصل مصدر)رشتهای دانشگاهی که روش معالجۀ جانوران بیمار را تعلیم داده و دامپزشک تربیت می...
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
پاک روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākravān کسی که ضمیر و درون پاک دارد؛ پاکجان؛ پاکباطن؛ نیکنفس.
-
روان آسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹روانآسای› [قدیمی] ravān[']āsā آسایشدهندۀ روح؛ روحانگیز؛ دلگشا.
-
روان آمرز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] ravān[']āmorz ۱. آمرزندۀ روان؛ غفار؛ غفور: ◻︎ بیامرزش روانآمرزی آخر / خدای رایگانآمرزی آخر (نظامی۲: ۱۰۶).۲. (صفت مفعولی) روانآمرزیده؛ مرحوم؛ مغفور
-
روان بخش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ravānbaxš ۱. شادکننده؛ آرامشدهنده.۲. بخشندۀ روحوجان؛ خداوند.۳. (اسم) = روحالقدس
-
روان بخشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ravānbaxši روحبخشی؛ جانبخشی: ◻︎ از روانبخشی عیسی نزنم دم هرگز / زآنکه در روحفزایی چو لبت ماهر نیست (حافظ: ۱۵۸).