کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسجدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ماری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] māri مانند مار کشنده بودن: ◻︎ اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶).〈 ماری کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] هلاک کردن؛ کشتن: ◻︎ اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶).
-
الست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلست، آرست› [قدیمی] 'alast سرین؛ کفل؛ ران: ◻︎ همچون رطب اندام و چو روغنْش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی: ۲۵).
-
انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angešt = زغال: ◻︎ گر دست به دل برنهم از سوختن دل / انگِشت شود بیشک در دست من انگُشت (عسجدی: ۲۴).
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kaluk پسر کوچک و نوجوان: ◻︎ تا یکی خُم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مِرَد پیری به پیش او مِرَد سیصد کلوک (عسجدی: ۴۶).
-
زراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زاراغنگ، زارغنگ، زراغن› [قدیمی] zarāqang زمین سخت؛ ریگزار: ◻︎ زمین زراغنگ و راه درازش / همه سنگلاخ و همه شوره یکسر (عسجدی: ۳۸).
-
مرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] morz مقعد؛ سوراخ مقعد: ◻︎ جغد که با باز و با کلنگان پرد / بشکندش پر و مُرز گردد لتلت (عسجدی: ۲۵).
-
مومول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (طب قدیم) mumul مرضی که در چشم پیدا میشود: ( تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعهها / تیر تو مومول شد در دیدههای دیدهبان (عسجدی: ۸۲).
-
تاتول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تول، تانول› [قدیمی] tātul کسی که دهانش کج شده باشد؛ کجدهان: ◻︎ من پیرم و فالج همه پیدا شده بر من / تاتولم و کجبینی و کفتهشده دندان (عسجدی: مجمعالفرس: تول).
-
شم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šam ناخن: ◻︎ چون شاه بگیرد به کف خود شمشیر / از بیم بیفکند ز کفها شم شیر (عسجدی: مجمعالفرس: شَم).
-
پژند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pažand گیاهی بیابانی و خودرو که مانند اسفناج، خام و پختۀ آن خورده میشود؛ حنظل؛ برغست؛ بلغس: ◻︎ نه همقیمت لعل باشد بلور / نه همرنگ گلنار باشد پژند (عسجدی: مجمعالفرس: پژند).
-
روین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] ruyan ۱. = روناس: ◻︎ آنجا که حسام او نماید روی / از خون عدو شود گیا روین (عسجدی: لغتنامه: روین).۲. ریشۀ سرخرنگ این گیاه که در رنگرزی به کار میرود.
-
شفترنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شفرنگ، شفتلنگ، شیفتهرنگ› (زیستشناسی) [قدیمی] šaftarang = شلیل: ◻︎ با سماع و چنگ باش از چاشتگه تا آن زمان / کز فلک پروین پدید آید چو سیمین شفترنگ (عسجدی: مجمعالفرس: شفترنگ).
-
ماخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] māx ۱. سیموزر قلب و ناسره: ◻︎ جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دلفراخ / یک پیرزن خرید، به یک مشت سیم ماخ (عسجدی: ۲۶).۲. پست و خسیس.
-
خس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xas ۱. ریزۀ کاه، علف خشک، و مانند آن؛ خار؛ خاشاک.۲. [قدیمی، مجاز] انسان پست، فرومایه، ناکس، و زبون: ◻︎ بدان رسید که بر ما به زنده بودن ما / خدایوار همی منتی نهد هر خس (عسجدی: ۴۵).
-
پیش داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pišdād ۱. پیشپرداخت.۲. پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود؛ مساعده.۳. عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود: ◻︎ ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیشداد (عسجدی: مجمعالفرس: پیشداد).