کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز و گرامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تکریم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takrim گرامی داشتن؛ محترم داشتن؛ عزیز و ارجمند شمردن.
-
ذی عزت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zi'ezzat دارای عزت؛ عزیز و گرامی؛ ارجمند.
-
بیوگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ویوگ، پیوگ، بیوک، بیو› [قدیمی] bayug عروس: ◻︎ بس عزیز و بس گرامی شاد باش / اندر این خانه بهسان نوبیوگ (رودکی: لغت فرس۱: بیوگ).
-
جانی١
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جان) jāni ۱. مربوط به جان: خسارت جانی.۲. [مجاز] عزیز و گرامی، مانند جان: ◻︎ از جان طمع بریدن آسان بُوَد ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن (حافظ: ۷۸۴).
-
ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: aržomand] 'arj[o]mand ۱. باارزش؛ گرانبها.۲. صاحب قدر و قیمت؛ عزیز؛ گرامی؛ بزرگوار: ◻︎ ببینیم تا این سپهر بلند / که را خوار دارد که را ارجمند (فردوسی: ۴/۲۰۰).۳. مهم؛ شاخص؛ عالی.۴. [قدیمی] لایق؛ درخور.
-
جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gyān] jān ۱. نیرویی که تن به آن زنده است؛ روح حیوانی.۲. روان: ◻︎ جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، ◻︎ جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بیدی...