کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عریان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عریان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'oryān برهنه؛ لخت.
-
جستوجو در متن
-
رت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روت› [قدیمی] ro(a)t ۱. برهنه؛ لخت؛ عریان.۲. تهی؛ خالی.
-
اوروت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اروت، روت، اورود، رود› [قدیمی] 'o(u)rot رت؛ برهنه؛ عریان؛ لخت.〈 اوروت کردن: [قدیمی] پر کندن مرغ کشته.
-
برهنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: brahnak] bera(e)hne کسی که لباس بر تن ندارد؛ لخت؛ عریان؛ ناپوشیده؛ ورت؛ تهک؛ لاج؛ غوشت.
-
لاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāj ۱. برهنه؛ لخت؛ عریان؛ لچولوت.۲. (اسم) سگ ماده.
-
لوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lut ۱. برهنه؛ عریان؛ لخت؛ روت.۲. [قدیمی] امرد.
-
متجرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motajarred ۱. عریان؛ برهنه.۲. [مجاز] خالی از تعلقات مادی و دنیوی.
-
بازدانگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ بازدانه] (زیستشناسی) bāzdānegān دستهای از گیاهان دانهدار با برگهای سوزنی که دانۀ آنها بر روی فلسهایی تشکیل میشود؛ عریانالبذور.
-
فهلویات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] (ادبی) fahlaviy[y]āt اشعار و ترانههایی که به لهجههای محلی یا روستایی سروده شده، مانند اشعار باباطاهر عریان و ترانههایی که در فارس، کرمان، و بعضی نواحی دیگر متداول است.
-
لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] loxt برهنه؛ عریان.〈 لخت شدن: (مصدر لازم) [عامیانه]〈 لخت کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. لباسهای کسی را از تنش درآوردن؛ برهنه کردن.۲. [مجاز] غارت کردن اموال کسی.
-
مجرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojarrad ۱. بدون همسر.۲. (قید) تنها.۳. (فلسفه) آنچه منزه از ماده باشد، مانند عقول و ارواح.۴. [قدیمی] برهنه؛ عریان.۵. [قدیمی] خالی.
-
بابا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باب› bābā ۱. پدر: ◻︎ طفل تا گیرا و تا پویا نبود / مرکبش جز گردن بابا نبود (مولوی: ۷۲).۲. پدربزرگ.۳. عنوانی برای برخی از عارفان: باباطاهر عریان.۴. [عامیانه] عنوانی غیر محترمانه برای شخص مجهول یا کسی که نمیخواهند نامش را ببرند؛ یارو: یک بابایی ...