کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عريضة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عریضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عریضَة] 'arize ۱. شکواییه.۲. نامهای که کسی به شخص بالاتر از خود مینویسد؛ عرض حال.
-
جستوجو در متن
-
عرایض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عرائض، جمعِ عریضَة] 'arāyez = عریضه
-
رفیعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رفیعَة] ‹رفیعه› [قدیمی] rafi'e عریضهای که به حاکم تقدیم شود.
-
رافع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] rāfe' ۱. بردارنده؛ بلندکننده؛ بالابرنده.۲. تقدیمکنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی؛ شاکی.۳. جاسوس.۴. از نامهای خداوند.
-
میرزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی، مخففِ امیرزاده] mirzā ۱. [منسوخ] عنوان احترامآمیز در انتهای نام شاهزادگان: ناصرالدینمیرزا، ایرجمیرزا، عباسمیرزا.۲. عنوان احترامآمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی: میرزاکوچکخان.۳. منشی.۴. عریضهنویس.
-
خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خدمة] xedmat ۱. کار کردن برای کسی به قصد کمک.۲. (نظامی) سربازی.۳. (اسم) شغل دولتی.۴. (اسم) پیشگاه.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] عریضه.۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] عرض ادب؛ سلام.۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] هدیه.
-
قصه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قصَّة، جمع: قِصَص] qesse ۱. ماجرایی واقعی یا خیالی؛ حکایت؛ داستان.۲. خبر؛ حدیث.۳. عریضه.۴. بیان احوال.〈 قصه پرداختن: (مصدر لازم) = 〈 قصه گفتن: ◻︎ نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویههای غریبانه قصه پردازم (حافظ: ۶۶۶).〈...
-
عارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'ārez ۱. عرضکننده؛ عریضهدهنده؛ شاکی.۲. (اسم) رویداد؛ پیشامد؛ حادثه.۳. (صفت) (فلسفه) ویژگی آنچه پیدا میشود و میگذرد و ثابت نیست.۴. (اسم) [قدیمی] فرماندهِ لشکر.۵. (اسم) [قدیمی] رخسار؛ چهره؛ روی.〈 عارض شدن: (مصدر لازم)۱. ر...