کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنده بغل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gandebaqal کسی که عرق زیر بغلش بدبو باشد.
-
تعریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'riq ۱. عرق کردن.۲. به عرق آوردن.۳. شراب را با مقدار کمی آب مخلوط کردن.۴. ظرف را اندکی آب کردن.
-
مسام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسامّ، جمعِ مَسَمّ] [قدیمی] masām[m] سوراخهای زیر پوست بدن که عرق از آنها دفع میشود.
-
عروق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عِرق] 'oruq = عِرق〈 عروق شعریه: (زیستشناسی) مویرگها.
-
زیرپیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زیرپیراهنی› zirpirāhan جامهای کوتاه و نازک که در زیر پیراهن برتن کنند؛ عرقگیر.
-
خوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xo(e)y مایعی که از غدههای زیر پوست بدن تراوش میکند؛ عرق.
-
ساکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: saki، مٲخوذ از ژاپنی] sāki نوعی نوشابۀ الکلی ژاپنی که از تخمیر برنج بهدست میآید؛ عرق برنج.
-
بیدمشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیدموش› (زیستشناسی) bidmešk ۱. درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگیهای تیز در زیر آن.۲. شکوفههای معطر این گیاه که عرق آن ملیّن و مقوی قلب و معده است: شربت عرق بیدمشک.
-
بهارنارنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bahārnārenj شکوفۀ سفید و معطر درخت نارنج که عرق آن را میگیرند و برای تسکین اعصاب، سردرد، و دلدرد نافع است.
-
گلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) golāb ۱. عرق گل.۲. عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب میگیرند.
-
تعرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'arroq ۱. عرق کردن.۲. (زیستشناسی) خارج شدن رطوبت زیادی گیاهان بهصورت بخار از منافذ و روزنههای برگها.
-
شیرکچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [منسوخ] širakči ۱. صاحب میخانه؛ عرقفروش.۲. خادم میخانه.۳. صاحب شیرهکشخانه.
-
شرشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [عامیانه] šoršor ۱. صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن.۲. (قید) به طور پیاپی و مستمر: شرشر عرق از صورتش میریخت.
-
نشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] našf به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را.
-
نوشابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nušābe ۱. نوعی نوشیدنی شیرین و گازدار.۲. [قدیمی] آب گوارا.۳. [قدیمی] شربت.〈 نوشابهٴ الکلی: مشروب الکلی؛ عرق.