کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ajam ۱. غیر عرب.۲. (اسم) کشور ایران.
-
عجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَعْجَم] [قدیمی] 'ojm ۱. = اعجمی۲. (صفت) گنگ؛ بیزبان.۳. (اسم) حرکتی که روی حرف میگذارند.
-
واژههای همآوا
-
اجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اجَمَة] [قدیمی] 'ajam بیشهها.
-
جستوجو در متن
-
اعجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'a'jām عجم؛ مردم غیر عرب.
-
مستعرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosta'reb ۱. کسی که از اَعراب تقلید میکند.۲. عجم داخلشده در میان اعراب.
-
جرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] jarde ۱. زرده.۲. اسب زردرنگ: ◻︎ سوی عجم ران منشین در عرب / جردۀ روز اینک و شبدیز شب (نظامی۱: ۱۳).
-
شعوبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شعوبیَّة] šo'ubiy[y]e در دورۀ بنیامیه، گروهی از مسلمانان، بهویژه ایرانیان که قائل به برتری عجم بر عرب بوده و عرب را تحقیر میکردند.
-
خیلخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹خیلخانه› [قدیمی] xeylxāne ۱. محل اقامت خدموحشم در خانه.۲. اقامتگاه سپاهیان.۳. خاندان؛ دودمان؛ طایفه: ◻︎ همه ملک عجم خزانهٴ من / در عرب مانده خلیخانهٴ من (نظامی۴: ۵۸۵).
-
سیکی
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [مخففِ سهیکی] [قدیمی] seye(a)ki, siki ۱. سهیک؛ یکسوم.۲. (اسم) شراب، مخصوصاً شرابی که به واسطۀ جوشش، دوسوم آن تبخیر شده و یکسوم باقی مانده باشد؛ سهپخت؛ شراب سهپخت؛ شراب ثلثانشده: ◻︎ روز نوروز است امروز و سر سال عجم / بزم نو ساز و طر...
-
جشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jašn ۱. مراسم توٲم با شادی و مهمانی برای یک امر مسرتانگیز: جشن عروسی.۲. عید: ◻︎ به سالی اندر هموار پنج جشن بُوَد / دو رسم دین عَرابی، سه رسم مُلک عجم (عنصری: ۲۰۴).۳. شادی؛ خوشی؛ سُرور.
-
تاجیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹تاجک، تاژیک، تاژک› tājik ۱. غیر عرب و غیرترک؛ آنکه به زبان فارسی تکلم کند؛ مردم فارسیزبان.۲. فرزند عرب که در عجم پرورش یافته و بزرگ شده باشد. Δ بیشتر در مقابل ترک استعمال میشود.۳. طایفهای از نژاد آرین ساکن ترکستان افغان، پامیر،...
-
نگار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ نگاریدن و نگاشتن) negār ۱. = نگاشتن٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چ...