کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عجز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عجز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ajz ۱. ناتوان شدن؛ ناتوانی؛ درماندگی.۲. به ستوه آمدن.
-
عجز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ajoz ۱. دنبالۀ چیزی.۲. (ادبی) در عروض، آخرین بخش یا آخرین کلمه در مصراع دوم بیت.
-
جستوجو در متن
-
عاجزانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'ājezāne ۱. مانند عاجزان؛ با حالت عجز و ناتوانی.۲. (قید) از روی عجز و زبونی.
-
درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) darmāndegi ۱. بیچارگی؛ ناتوانی؛ عجز.۲. تنگدستی.
-
لااحصی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی (= نمیشمارم؛ نمیتوانم بشمارم)] [قدیمی] lā'ohsi ۱. غیر قابل شمارش.۲. (اسم مصدر) عجز بنده در بهجا آوردن ثنای خداوند.
-
قصور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qosur ۱. از کاری بازایستادن.۲. واگذاشتن کاری از روی عجز و درماندگی.۳. کوتاهی کردن.
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آواره] [قدیمی] 'āvār = آواره: ◻︎ به من سپرد و ز من بستدند فرعونان / شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار (مسعودسعد: ۲۲۷).
-
حصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hasar ۱. در نطق و سخن درماندن.۲. تنگدل شدن.۳. تنگدلی.۴. بخل.۵. عجز در سخن.
-
تفریط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tafrit ۱. کوتاهی کردن در کاری.۲. اظهار عجز کردن در کاری.۳. بیهوده ساختن؛ ضایع کردن.۴. تلف کردن مال.
-
پابرهنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pābere(a)hne ۱. کسی که کفش و جوراب در پا ندارد: ◻︎ شه چو عجز آن حکیمان را بدید / پابرهنه جانب مسجد دوید (مولوی: ۳۷).۲. (اسم، صفت) [مجاز] بیچیز؛ تهیدست.
-
بادرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] bādra(o)m ۱. بیهوده؛ بیاثر: ◻︎ چون به ایشان بازخورد آسیب شاه کامیاب / جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم (عنصری: ۳۴۰ حاشیه).۲. ازکاربازمانده.۳. تباه.۴. کار بیهوده.
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: par] par ۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.٣. [عامیانه، مجاز] واحد اندازهگیری هر چیز کم: دو پر چای، یک پر کاه.٤. [قدی...
-
اشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ašk ۱. (زیستشناسی) مایعی که از ترشح غدههای اشکی حاصل میشود و چشم را مرطوب نگه میدارد و در حال گریستن از چشم فرومیریزد؛ سرشک؛ آب چشم.۲. [قدیمی، مجاز] قطره.〈 اشک ابر (سحاب، میغ): [قدیمی، مجاز] باران.〈 اشک تمساح: [مجاز] گریهای...
-
گردن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gartan، جمع: گردنان] gardan ۱. (زیستشناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضعکنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته میشود.〈 به گ...