کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عثمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
اثمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asmān = ثمن
-
آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āsmān] 'ās[e]mān ۱. (نجوم) فضای بیپایان و نیلگون که بالای سر ما دیده میشود. رنگ آبی آن، رنگ هوایی است که کرۀ زمین را احاطه کرده است.۲. (نجوم) فضایی که ستارگان و کهکشانها در آن قرار دارند.۳. سقف بنا.۴. نیروهایی ماوراءالطبیعه که بر...
-
جستوجو در متن
-
هاس
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] hās دیگر؛ نیز: ◻︎ طیبتی کردم و پشیمانم / تا چنین چیزها نگویم هاس (عثمان مختاری: ۲۳۵).
-
عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عثمان، جد آلعثمان) [عربی. فارسی] 'osmāni ۱. از فرزندان عثمان.۲. (اسم) زبان ترکی رایج در ترکیه.
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آبادان] [قدیمی] 'ābadān آباد: ◻︎ تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری: ۸۴).
-
خلفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خلفاء، جمعِ خَلیفَة] xolafā = خلیفه〈 خلفای راشدین (اربعه): چهار خلیفۀ بعد از پیامبر اسلام (ابوبکر، عُمَر، عثمان، و علی).
-
آدرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آذرم، آدرمه، ادرم، آترمه، آشرمه› [قدیمی] 'ādram = تکلتو: ◻︎ مرد را آ کنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری: ۳۱۹).
-
برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برزگاو، ورزگاو› [قدیمی] barzegāv گاو نری که برای شخم زدن زمین به کار رود: ◻︎ برزهگاویست کاو خورد ناچار / بر تخمی که خود کند شدیار (عثمان مختاری: ۶۹۹).
-
چهاریار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاریار› [قدیمی] ča(ā)hāryār چهار گزین؛ خلفای اربعه؛ خلفای راشدین؛ چهار خلیفه. Δ ابوبکربن ابیقحافه، عمربن خطاب، عثمانبن عفان، و علیبن ابیطالب.
-
تبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tabal چینوشکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام: ◻︎ دیدۀ دشمنت ز کینهٴ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری: لغتنامه: تبل).
-
کشفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kašofte ۱. افسرده؛ پژمرده: ◻︎ فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری: ۳۱).۲. پراکنده؛ متفرق.
-
انفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: انفَة] [قدیمی] 'anafat ۱. کراهت؛ ننگ؛ عار.۲. زیان؛ ضرر؛ خسارت.۳. نقصان.〈 انفت داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] کراهت داشتن؛ ننگ وعار داشتن.〈 انفت کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 انفت داشتن: ◻︎ هر آینه انفت کرده باشد ...
-
کاتب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: کتبَة و کتّاب و کاتبون] kāteb ۱. نویسنده؛ دبیر.۲. کسی که از کتابی نسخهبرداری میکند؛ استنساخکننده.〈 کاتب ازلی: خدایتعالی.〈 کاتب وحی: هریک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل میشد مینوشتند: علیبن ابی...
-
سابقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹سابقون› [قدیمی] sābeqin ۱. [جمعِ سابق] = سابق۲. گذشتگان.۳. کسانی که در بدو بعثت پیغمبر اسلام و پیش از آغاز غزوات، اسلام آوردهاند، که از زنان، خدیجه و از مردان، علیبن ابیطالب، زیدبن حارثه، ابوبکربن ابیقحافه، عثمانبن عفّان، زبیربن ...