کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عالم و خشت مال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عالم آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹عالمآرای› [قدیمی] 'ālam[']ārā آرایندۀ عالم؛ آرایشدهندۀ عالم؛ جهانآرا.
-
عالم آشوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ālam[']āšub ۱. برهمزنندۀ عالم.۲. [مجاز] آنکه مردم را فریفتۀ زیبایی خود میکند.
-
عالم گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ālamgošā جهانگشا؛ کشورگیر.
-
عالم گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ālamgir آنچه همۀ جهان را فرامیگیرد؛ جهانگیر.
-
جستوجو در متن
-
خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xeštmāl = خشتکار
-
خشت کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xeštkār ۱. کسی که گِل به قالب میزند و خشت درست میکند.۲. کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است.
-
خشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xešt ۱. از مصالح ساختمانی بهصورت مکعبی از گِل که در قالب ریخته و خشک کردهاند.۲. [قدیمی] نوعی نیزۀ کوچک که در جنگهای قدیم به کار میرفت: ◻︎ چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران (اسدی: ۷۳)، ◻︎ یکی خشت زد بر سرین قباد / که بن...
-
هم مال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] hammāl شریک در مال و ثروت.
-
اکتناز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektenāz گرد آمدن مال؛ جمع شدن مال و ثروت.
-
مال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اموال] māl ۱. دارایی.۲. آنچه در ملک شخص باشد.۳. چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن.۴. [مجاز] در خور توجه و دندانگیر.۵. [قدیمی] مالیات؛ خراج.〈 مال جامد: زر و سیم؛ مال صامت.
-
پهلودار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] pahludār ۱. صاحب مال.۲. دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند.
-
کالبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] kālbo(a)d ۱. طرحی که چیزی در آن شکل میگیرد؛ قالب؛ تن؛ بدن.۲. [قدیمی] قالبی برای ساختن خشت و آجر: ◻︎ از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ـ و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام:...
-
هستره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hastare ظرفی که با چوب و تخته درست میکنند و بر پشت الاغ میگذارند و با آن خشت و خاک یا چیزهای دیگر جابهجا میکنند.
-
نصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nesāb ۱. حد معین از چیزی.۲. (فقه) آن مقدار مال که زکات بر آن واجب میشود.۳. [قدیمی] مال و سرمایه.۴. [قدیمی] اصل و مرجع.