کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ādi ۱. عدو؛ دشمن؛ متجاوز؛ متعدی.۲. جنگاور.
-
عادی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عادت) [عربی: عادیّ] 'ād[d]i ۱. ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است؛ معمول؛ متداول.۲. آنچه برتری و امتیازی ندارد؛ معمولی.
-
جستوجو در متن
-
عادیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عادیّات، جمعِ عادیَّة] [قدیمی] 'ādiy[y]āt = عادّی
-
عدات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عداة، جمعِ عادی] [قدیمی] 'odāt = عادیعداد〈 در عدادِ: در شمارِ؛ در ردیفِ.
-
معمولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به معمول) [عربی. فارسی] ma'muli ۱. عادی؛ متوسط.۲. متداول؛ رایج.
-
عامیانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āmiyāne ۱. آنچه بهوسیلۀ مردم عادی استفاده میشود؛ غیرعلمی؛ عوامانه.۲. (قید) مانند عوام؛ به روش مردم عادی: ◻︎ عامیانه چه ملامت میکنی / بخل بر خوان خداوند غنی (مولوی: ۷۹۸).
-
عوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عوامّ؛ مقابلِ خواص، جمعِ عامَّة] 'avām ۱. مردم عادی و معمولاً بیسواد.۲. = عامی۳. [مجاز] همۀ خلق؛ اکثر مردم.
-
مجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجریٰ، جمع: مجاری] ‹مجری› majrā ۱. محل عبور؛ ممر؛ جای روان شدن.۲. روش عادی و طبیعی انجام یک امر.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت رَوی.
-
رمانتیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: romantisme] romāntism مکتبی هنری و ادبی که در نیمۀ دوم قرن هجده و دهههای اول قرن نوزدهم در اروپا رواج داشت و با تکیه بر اصول فردگرایی و آزادی، خواهان بازنمایی احساسات درونی، عواطف شخصی، و زندگی مردم عادی بود؛ رمانتیسیسم.
-
ضعف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] za'f سست شدن؛ ناتوان شدن؛ سستی؛ ناتوانی.〈 ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بیحالی و تحریکپذیری میشود؛ بیماری عصبی؛ نوراستنی.〈 ضعف تٲلیف: (ادبی) پسوپیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان.
-
خراب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ آباد، جمع: خِرَب] xarāb ۱. ویران؛ مخروبه: ساختمان خراب.۲. فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب.۳. ازکارافتاده: دستگاه خراب.۴. گندیده؛ فاسد: میوۀ خراب.۵. آشفته: موی خراب.۶. [مجاز] بیرونق: بازار خراب.۷. [عامیانه، مجاز] بیمار؛ بدحال: حال خرا...
-
طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طبیعَة) [عربی: طبیعیّ] tabi'i ۱. مربوط به طبیعت.۲. ذاتی؛ فطری.۳. (صفت نسبی، اسم) (فلسفه) کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد؛ هریک از طبیعیون؛ معتقد به اصالت ماده؛ طبایعی.۴. (صفت، قید) عادی و معمولی: رفتار طبیعی.۵. (صفت نسبی، ...
-
جفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) joft ۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که بهصورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.۲. دو عدد از چیزی یا کسی.۳. (صفت) [مقابلِ طاق] زوج.۴. زن یا شوهر؛ همسر.۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفتگیری میکنند.۶. (صفت) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند ه...