کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عادت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عادت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عادة، جمع: عادات] 'ādat ۱. خلقوخوی.۲. (اسم مصدر) اعتیاد: عادت به مصرف الکل.۳. کاری که انسان به آن خو میگیرد و در وقت معیّن انجام میدهد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی〈 عادت ماهانه: (زیستشناسی) [عامیانه] خونریزی...
-
واژههای مشابه
-
عادت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ādatpazir عادتپذیرنده؛ خویپذیرنده؛ آنکه رفتار دیگران بر او تٲثیر میگذارد: ◻︎ کجا چون طبع مردم خویگیر است / ز هرکس آدمی عادتپذیر است (عطار۱: ۲۰۸).
-
جستوجو در متن
-
معتاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'tād کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده؛ عادتگیرنده.
-
خوپذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خویپذیر› xupazir آنکه زود به هر چیزی عادت میکند؛ عادتکننده.
-
تعود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'avvod ۱. به چیزی عادت کردن؛ خو کردن.۲. خود را به کاری عادت دادن.
-
عادات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عادَة] 'ādāt = عادت
-
گل خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلخواره› [قدیمی] gelxār کسی که عادت به خوردن گل دارد.
-
متعود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'avved عادتیافته؛ خوگرفته.
-
خارق العاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خارقالعادَة] ‹خارق عادت› xāreqol'āde شگفتانگیز و غیر عادت.
-
خلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَخلاق] xolq خوی؛ طبع؛ عادت.
-
دیدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دَیدان] [قدیمی] didān خوی؛ عادت؛ روش.
-
دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹دیدان› [قدیمی] daydan خوی؛ عادت؛ دٲب؛ روش.
-
معود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'avvad عادتدادهشده؛ تربیتشده؛ ورزیدهشده.