کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظاهر و باطن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
باطن بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی، مقابلِ ظاهربین] [قدیمی] bātenbin آنکه به باطن کسی یا چیزی نظر کند و به ظاهر اکتفا نکند.
-
ظاهربینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] zāherbini دیدن صورت ظاهر و بیخبر بودن از باطن؛ عمل ظاهربین.
-
ظاهرپرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] zāherparast آنکه صورت ظاهر را دوست دارد و به باطن توجه ندارد.
-
آب زیرکاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] 'ābzir[e]kāh ویژگی شخص زرنگ و تودار و ریاکار که در ظاهر ساده و بیآزار و در باطن موذی و شرور باشد.
-
فراست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فِراسة] fe(a)rāsat ۱. دریافتن و ادراک باطن چیزی از نظر کردن به ظاهر آن.۲. هوشیاری؛ تیزهوشی؛ زیرکی.۳. [قدیمی] = قیافهشناسی
-
قشری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قشر) [عربی. فارسی] qešri ۱. [مجاز] کسی که به ظاهر احکام دین توجه دارد، به باطن امر توجه نمیکند، و تٲویل و قیاس را در امر دین روا نمیدارد.۲. بدون دقت و تٲمل؛ سطحی.
-
صورت بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratbin آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند؛ ظاهربین: ◻︎ هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورتبینیست (سعدی۲: ۳۷۳).
-
باطنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: باطنیَّة] bāteniy[y]e از فرقههای شیعه که پیروان آن توجه به باطن دارند و مقید به قیود شریعت نیستند و به عقیدۀ آنان تقید به احکام شرع کار عوام است که ظاهر امور را میبینند.
-
پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] ‹پیغاله› piyāle ۱. فنجان.۲. ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند؛ جام؛ ساغر.۳. (تصوف) صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود.۴. (تصوف) هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد: ◻︎ زاهد شراب کوثر و عارف پیاله...
-
رند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [جمع: رنود] rend ۱. [عامیانه] زیرک؛ زرنگ.۲. [عامیانه] حیلهگر.۳. [قدیمی] بیباک؛ بیقید؛ لاابالی.۴. [قدیمی] پست و فرومایه.۵. (تصوف) [قدیمی] آنکه در باطن پاکتر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد؛ کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند ...
-
پوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پوست) [پهلوی: pōstīn] pustin ۱. ساختهشده از پوست.۲. جامۀ پوستی.۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.〈 پوستین باژگونه کردن: [مجاز]۱. قصد و آهنگ کاری کردن.۲. سخت تصمیم گرفتن....
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...