کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] tayyān کسی که کارش گلکاری یا گچ مالیدن به دیوار است؛ بنّا؛ گلکار.
-
طیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصحفِ ظیان] [قدیمی] tiyān عسل.
-
واژههای همآوا
-
تیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tiyān دیگ دهانگشاد و پهن؛ پاتیل؛ لوید: ◻︎ عشق چو مغز است و جهان همچو پوست / عشق چو حلوا و جهان چون تیان (مولوی۳: ۶۹۰).
-
جستوجو در متن
-
کماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāse کاسۀ گدایی: ◻︎ در دست کماسه و بدرهها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۱).
-
لنگاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لنکاک› [قدیمی] langāk سخن زشت؛ سخن درشت: ◻︎ من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
-
فژاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fažāk = فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
فلخوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فلخیده› [قدیمی] falxude پنبۀ زدهشده و پاکشده: ◻︎ موی زیر بغلش گشته دراز / وز قفا موی پاک فلخوده (طیان: مجمعالفرس: فلخوده).
-
فلغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] folgond, falqand = پرچین٢: ◻︎ تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
پینو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پینوک› [قدیمی] pinu کشک؛ قروت؛ ترف: ◻︎ شعر ژاژ از دهان من شکر است / شعر نیک از دهان تو پینو (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۹).
-
رچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رجک، رجغک› [قدیمی] račak = آروغ: ◻︎ ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینهٴ او رچک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
-
آسموغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āšmok] ‹آشموغ› [قدیمی] 'āsmuq دیوی از پیروان اهریمن که به سخنچینی و دروغ گفتن میپردازد: ◻︎ گفتهاش جملگی دروغ بُوَد / او سخنچین چو آسموغ بُوَد (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
باسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاسک، پاشک› [قدیمی] bāsok خمیازه؛ دهندره؛ فاژ؛ فاژه: ◻︎ ای برادر بیار کاسهٴ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
لوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] luš ۱. کسی که دهانش کج باشد؛ کجدهان: ◻︎ زن چو این بشنید، پس خاموش بود / کفشگر کانا و مردی لوش بود (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).۲. جذامی.