کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زرجون، زرغون، زریون› [قدیمی] zargun مانند زر؛ به رنگ زر؛ طلایی.
-
زرین فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zar[r]infām به رنگ زر؛ زردرنگ؛ طلایی.
-
قزل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] [قدیمی] qezel ۱. سرخ.۲. طلا.۳. رنگ طلایی.
-
زراسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zarāsang گردی به رنگ طلایی که در نقاشی به کار میرود؛ اکلیل.
-
زرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زر) ‹زرینه› zar[r]in ۱. آنچه مانند زر یا به رنگ زر باشد.۲. از جنس زر؛ طلایی.
-
زرنشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zarnešān ۱. ویژگی چیزی که بر آن ریزهها یا تارهای زر نشانده باشند؛ مُذهّب: ◻︎ شمشیر زرنشان تو چون تیغ آفتاب / اسباب قتل نیست اساس تجمل است (زکیندیم: لغتنامه: زرنشان).۲. [قدیمی] طلایی.۳. (اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] کسی که پیشهاش تذهیب و ط...
-
طاووسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طاووس) [معرب. فارسی] tāvusi ۱. رنگ سبز طلایی؛ به رنگ پر طاووس.۲. دارای چنین رنگی.۳. (اسم) (زیستشناسی) درختچهای زینتی با شاخههای نازک سبزرنگ، برگهای باریک ساده، و گلهای زرد معطر شبیه گل اقاقیا که گونههای مختلف دارد.۴. [قدیمی...
-
اکلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اِکلیل، جمع: اکالیل] 'e(a)klil ۱. گردی براق به رنگهای طلایی، نقرهای، سرخ، و رنگهای دیگر که در نقاشی و تزیین به کار میرود.۲. [قدیمی] تاج؛ افسر؛ دیهیم.〈 اکلیل جنوبی: (نجوم) از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی؛ افسر؛ قبه.〈 اکلیل...
-
بور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bur ۱. دارای رنگ طلایی.۲. [مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند.۳. [مجاز] شرمنده؛ خجالتزده: حسابی بور شدم.۴. (اسم) اسب سرخرنگ.۵. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = قرقاول۶. (اسم) [قدیمی] زرد یا سرخ کمرنگ.〈 بور بیجادهرنگ: [قدیم...
-
صفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفة، جمع: صفات] sefat ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.٥. [عامی...