کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'n ۱. = طعنه۲. [قدیمی] نیزه زدن.〈 طعن کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سرزنش کردن؛ عیب کردن؛ ملامت کردن.
-
واژههای مشابه
-
طعن آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ta'n[']āmiz ویژگی آنچه آمیخته به طعن و سرزنش است.
-
واژههای همآوا
-
تان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] ‹تانه› [قدیمی] tān = تار۱
-
تان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیرِ متصلِ دومشخصِ جمع) [']etān, tān ۱. از آنِ شما؛ مال شما؛ متعلق به شما: ◻︎ نک جهانتان نیست شکل هست ذات / وآن جهانتان هست شکل بیثبات (مولوی: لغتنامه: تان).۲. شما را: میبَرمتان.۳. به شما: کتکتان زد؟
-
جستوجو در متن
-
کنایه آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] kenāye'āmiz آمیخته به طعن و توهین.
-
قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qadh ۱. عیب کردن.۲. طعن کردن در نسب کسی.۳. عیبجویی؛ بدگویی.۴. سرزنش.
-
مطعون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mat'un ۱. کسی که با نیزه مضروب شده.۲. طعنهزدهشده؛ مورد طعن و سرزنش قرارگرفته؛ سرزنششده.۳. طاعونزده.
-
بدپسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) badpasand ۱. مشکلپسند؛ کسی که چیزی را بهسختی میپسندد.۲. آنکه برای کسی بدی بخواهد: ◻︎ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ: ۲۲۰).
-
دغدغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دغدغَة] daqdaqe ۱. بیم؛ نگرانی؛ تشویش خاطر.۲. [قدیمی] با سر انگشت به جایی از بدن کسی زدن که به خنده آید؛ غلغلک دادن.۳. [قدیمی] سستی کلام.۴. [قدیمی] طعن کردن.
-
شاید
فرهنگ فارسی عمید
(قید) šāyad ممکن است؛ احتمال دارد؛ باشد که: ◻︎ غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل / شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد (حافظ: ۳۳۰). Δ در اصل فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر شایستن است.
-
سخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: saxvan] ‹سخون› soxan آنچه گفته شود؛ کلام؛ قول؛ نطق؛ بیان؛ گفتار.〈 سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشهدار و نیشدار؛ حرف کنایهآمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد.〈 سخن راندن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن؛ نطق کردن.〈 سخن گفتن: (مصدر...
-
گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گوشانه› guše ۱. کنج؛ زاویه.۲. کناره؛ لبه.۳. جای خلوت و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] قسمتی از چیزی.۵. (موسیقی) هریک از قطعات یا آهنگهایی که دستگاهها و نغمات موسیقی ایرانی را تشکیل میدهند و به دو دستۀ کلی گوشههای سازی و گوشههای آوازی تقسیم میشو...