کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبقهبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
طبقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طبقَة، جمع: طبقات] tabaqe ۱. مرتبه؛ درجه.۲. یک دسته یا صنف از مردم.۳. هریک از قسمتهای ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است.۴. (زمینشناسی) چینه.۵. دسته؛ گروه؛ رسته.۶. (جامعهشناسی) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند:...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ورزش) band = فن: ◻︎ یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود، چنانکه سیصدوشصت بند فاخر بدانستی (سعدی: ۷۹).
-
طبقه بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] tabaqebandi ردهبندی.
-
آب بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābband ۱. کسی که یخ میسازد.۲. آنکه بستنی و پالوده یا ماست و پنیر و خامه درست میکند.۳. (اسم) سد.
-
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باربند› [قدیمی] bāreband جایی که در آن چهارپایان، به اسب را میبستند؛ اسطبل؛ طویله.
-
بره بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بربند› [قدیمی] bar[r]eband ۱. کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند.۲. [مجاز] کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد؛ ماهر؛ زبردست: ◻︎ چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر برهبند سخن (ظهوری: لغتنامه: برهبند).
-
بیضه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، فارسی] beyzeband کمربند مخصوصی که مبتلایان به فتق بیضه به کمر میبندند.
-
گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردبندن› gardanband زیوری که زنان به گردن خود ببندند؛ گلوبند.
-
گرگ بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gorgband گرفتار؛ اسیر؛ دستوپابسته.
-
گره بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gerehband ۱. آنکه گره ببندد.۲. تکمه: ◻︎ نقاب گل کشید و زلف سنبل / گرهبند قبای غنچه وا کرد (حافظ: ۲۶۸).
-
گل بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] golband ۱. [مجاز] باغبان.۲. گلپیرا.۳. نوعی پارچۀ گلدار.
-
کوچه بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kučeband در، سد، یا بندی که در سر کوچه میساختند: ◻︎ سیلاب را ملاحظه از کوچهبند نیست / زنهار پیش دیدۀ من آستین مگیر (صائب: لغتنامه: کوچهبند).
-
ماست بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māstband کسی که ماست مایه بزند؛ کسی که ماست درست میکند.
-
مال بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] mālband چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسبها را به دو طرف آن میبندند.