کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طاهر سر و علانیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
علانیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: علانیَّة] [قدیمی] 'alāniy[y]e ۱. ظاهر شدن؛ هویدا شدن؛ آشکار شدن.۲. (اسم) [مقابلِ سر] آشکارگی؛ آشکارا؛ آشکار.
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...
-
شاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] šāre ۱. دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر میبندند: ◻︎ ز سر شارۀ هندوی برگرفت / برهنه شد و دست بر سر گرفت (فردوسی: ۵/۴۴۹).۲. = ساری۳
-
چپق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] čopoq نوعی آلت تدخین با دستۀ چوبی و سر سفالی که توتون را در سر آن میریزند و دود میکنند.
-
سراغوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سراگوش، سراغوچ، سراغچ، سراغج› [قدیمی] sarāquš پارچهای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند؛ بافتهای از مروارید با دنبالۀ پارچهای دراز که بر روی سر قرار میگرفته و گیسها را میپوشانید؛ روسری؛ گیسوپوش: ◻︎ ای نهان داشتگان موی ز سر بگشای...
-
سرسام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarsām ۱. (پزشکی) التهاب مغز سر و غشای آن که با تشنج و پریشانحواسی همراه است؛ ورم سر یا دماغ؛ مننژیت.۲. (اسم مصدر) حالت آشفتگی و بیخودی و پریشانحواسی شبیه دیوانگی.
-
سرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به سر) [قدیمی] sarin ۱. [مقابلِ پایین] بالای سر.۲. طرف سر؛ جانب سر در بستر؛ بالش و متکا که زیر سر بگذارند: ◻︎ گه ریخت سرشک بر سرینش / گه روی نهاد بر جبینش (نظامی۳: ۵۱۷).
-
هامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هامَة، جمع: هامات] [قدیمی] hāme ۱. سر؛ سر هرچیز.۲. سر انسان.۳. رئیس و مهتر قوم.۴. گروه مردم.۵. (زیستشناسی) اسب.۶. (زیستشناسی) جغد.
-
بفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بفچ، پفج› [قدیمی] bafj آب دهان؛ کف دهان؛ خیو: ◻︎ قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸).
-
مجلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجلیٰ] [قدیمی] majlā ۱. محل جلوه و ظهور.۲. پیش سر؛ قسمت پیش سر.
-
سرخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarxār آلتی شبیه شانه که با آن موی سر را هموار و مرتب میکردند یا سر را میخاراندند.
-
سرینگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] saringāh ۱. جای سر گذاشتن.۲. بالش و بالای بستر که بر آن سر میگذارند.
-
سردستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] sardasti ۱. [عامیانه] عجولانه.۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).
-
سرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ سر] sarak ۱. سر کوچک.۲. فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر.۳. سربار؛ اضافهبار.〈 سرک داشتن: (مصدر لازم) سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش.〈 سرک کشیدن: (مصدر لازم)۱. به جایی سر زدن و سر...
-
قحف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقحاف و قُحُوف و قِحفَة] [قدیمی] qehf ۱. استخوان بالای مغز سر که از جمجمه جدا است؛ کاسۀ سر؛ آهیانه.۲. کاسۀ چوبی.۳. کشکول چوبی.