کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضرورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضرورة] zarurat چیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز؛ حاجت.〈 بهضرورت: بهناچار؛ از روی ناچاری؛ ناگزیر.
-
جستوجو در متن
-
ضرورات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ضرورة] [قدیمی] zarurāt = ضرورت
-
استلزام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estelzām لازم بودن؛ لزوم؛ ضرورت.
-
بایستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bāyestegi ضرورت؛ ضروری و لازم و مورد حاجت بودن.
-
لزوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lozum واجب شدن؛ ضرورت؛ لازم بودن.〈 لزوم مالایلزم: (ادبی)
-
وجوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vojub ۱. (فقه) واجب بودن.۲. ضرورت؛ لزوم.
-
اخطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extār ضرورت انجام یا پرهیز از امری را به کسی یادآوری کردن؛ آگاه کردن؛ گوشزد کردن؛ هشدار.
-
زائد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹زاید› zā'(y)ed ۱. ویژگی آنچه ضرورت ندارد؛ غیرضروری.۲. [قدیمی] فزون؛ فراوان.۳. اضافه.
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آواره] [قدیمی] 'āvār = آواره: ◻︎ به من سپرد و ز من بستدند فرعونان / شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار (مسعودسعد: ۲۲۷).
-
باید
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bāyad ۱. واجب است، در تٲکید به کار میرود: باید برود، باید بگوید.۲. [عامیانه] احتمال دارد؛ ضرورت دارد که چنین باشد: باید تا الان میرسید.
-
پروتئین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: protéine] (زیستشناسی) po(e)rote'in ترکیبات نیتروژنداری که در بافتهای حیوانی و نباتی یافت میشود و برای رشد و ترمیم بافتهای بدن ضرورت دارند.
-
گلستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گلستو› golestān جایی که درخت و بوتۀ گل بسیار باشد؛ گلزار؛ گلشن. Δ در شعر گاهی بهجهت ضرورت گُلسِتان میگویند: ◻︎ گل دگر ره به گلسِتان آمد / وارۀ باغ و بوستان آمد (رودکی۱: ۱۹).
-
دربایستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] darbāyestan ۱. لازم بودن؛ ضرورت داشتن؛ طرف احتیاج بودن: ◻︎ چمن خوش است و زمین دلکش است و می بیغش / کنون بهجز دل خوش هیچ درنمیباید (حافظ: ۴۶۸).۲. سزاوار بودن.
-
تخفیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxfif ۱. سبک کردن.۲. کاستن.۳. (ادبی) در دستور زبان، مختصر ساختن کلمه با کم کردن یکی از حروف یا حذف تشدید برای سهولت تلفظ یا ضرورت شعر، مثل «گاه» و «گه»، «کلاه» و «کُلَه»، «اگر» و «ار».