کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضرب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جدول ضرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ریاضی) jadvalzarb جدولی برای بهدست آوردن حاصلضرب اعداد از یک تا دَه. Δ میگویند فیثاغورس آن را اختراع کرده و به جدول فیثاغورس نیز شهرت دارد.
-
ضرب الاجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zarbol'ajal تعیین وقت برای ادای دین یا انجام دادن کاری؛ تعیین وقت محدود.
-
ضرب المثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zarbolmasal مثل زدن؛ مثل آوردن؛ داستان زدن.
-
ضرب خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] zarbxordegi ۱. جایی که ضرب خورده.۲. (حاصل مصدر) ضرب خوردن.
-
ضرب خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] zarbxorde آسیبدیده.
-
ضرب دیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [عربی. فارسی] zarbdidegi = ضربخوردگی
-
ضرب دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] zarbdide ویژگی عضو آسیبدیده.
-
ضرب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (موسیقی) zarbgir کسی که تنبک میزند.
-
جستوجو در متن
-
تجذیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajzir ضرب کردن عددی در خود.
-
مجذور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (ریاضی) majzur حاصل یک بار ضرب کردن یک عدد در خودش: ۲۲ یا مجذور ۲ برابر است با ۴=۲*۲.
-
مضرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مضرِب] mazrab ۱. (ریاضی) عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست میآید.۲. [قدیمی] استخوان مغزدار.
-
مثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثال] masal ۱. کلامی کوتاه و کلیشهای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است؛ داستان؛ ضربالمثل.۲. نمونه؛ مثال.۳. صفت؛ حالت.۴. [قدیمی] قصه؛ داستان.〈 مثل سائر: [قدیمی] مثلی که میان مردم رایج باشد و همهکس بگوید؛ ضربالمث...
-
حاصل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hāsel ۱. نتیجه.۲. محصول کشاورزی.۳. بهدستآمده.۴. (قید) خلاصه؛ القصه.〈حاصل جمع: (ریاضی) عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست میآید.〈حاصل شدن (گشتن): (مصدر لازم) بهدست آمدن.〈حاصلضرب: (ریاضی) عدد یا نتیجهای که از عمل...
-
آغازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āqāzidan آغاز کردن؛ آغاز نهادن؛ شروع کردن؛ از سر گرفتن: ◻︎ همه فرجامهات معدوم است / محکم آغاز هرچه آغازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۲)، ◻︎ که جز مرگ را کس ز مادر نزاد / ز کسری بیاغاز تا نوشزاد (فردوسی: ۷/۱۵۱)، ◻︎ چون سماع آمد ز اول...