کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضربت با چیز تیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقایسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقایَسَة] moqāyese دو چیز را با هم سنجیدن؛ دو کار یا دو چیز را با هم اندازه گرفتن.
-
شائک السلاح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹شاکالسلاح› [قدیمی] šā'ekosselāh دارای شوکت و حدت در سلاح؛ با سلاح تمام و باشوکت؛ با سلاح تیز.
-
اسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asal ۱. نیزه.۲. هر چیز باریک و تیز، مانندِ کارد، شمشیر، و تیر.۳. خار.۴. نوعی نی که از آن حصیر میبافند؛ دوخ.
-
چاقوتیز کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) čāqutizkon ۱. کسی که کارد و چاقو را تیز میکند.۲. آنچه با آن کارد و چاقو را تیز میکنند.
-
اپسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افسان› [قدیمی] 'apsān سنگی که با آن کارد و شمشیر تیز میکردند.
-
کبیتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) koba(e)ytak وسیلهای که با آن سنگ آسیا را تیز میکنند؛ سنبه.
-
مسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسنّ] [قدیمی] mesan[n] آنچه با آن کارد تیز کنند؛ فسان؛ فسن؛ سنگساو.
-
چرخ کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) čarxkār ۱. کسی که با چرخ کار میکند.۲. کسی که با چرخ چاقوتیزکنی کارد و چاقو تیز میکند.۳. آنکه با ماشین تراش، فلزات را تراش میدهد؛ تراشکار.
-
گدازان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] godāzān ۱. در حال گداختن.۲. سوزان؛ سوزاننده: ◻︎ فرو گفت با او سخنهای تیز/ گدازانتر از آتش رستخیز (نظامی۵: ۹۲۰).
-
تیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tīšak] tiše آلتی دستهدار شبیه چکش با سرِ آهنی پهن و تیز که در نجاری، بنّایی، و سنگتراشی به کار میرود.
-
خودتراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xodtarāš ۱. آلتی کوچک با تیغ تیز برای تراشیدن ریش و موهای بدن.۲. مدادتراش.
-
انبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹انبره› 'ambor وسیلۀ فلزی دوشاخه با دو فک که با آن آتش یا چیز دیگر را برگیرند.
-
انطباق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entebāq موافق شدن؛ برابر شدن؛ یکسان گشتن؛ برابر شدن چیزی با چیز دیگر؛ با شرایط خود را وفق دادن.
-
تطبیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tatbiq با هم مطابق کردن؛ دو چیز را با یکدیگر برابر کردن؛ برابر ساختن.
-
آسیازنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آسیاژنه، آسیاآژن› 'āsiyāzane آلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانهدار و تیز میکنند؛ آسافزون؛ آژینه.