کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صُدُورِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَدر] sodur = صدر
-
واژههای همآوا
-
صدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صَدر] sodur = صدر
-
جستوجو در متن
-
الکترونیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: électronique] (برق) 'elect[e(o)]ronik شعبهای از فیزیک و مهندسی برق که دربارۀ صدور الکترونها از اجسام و استفاده از دستگاههای الکترونی بحث میکند.
-
قاچاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] qāčāq ۱. خریدوفروش کالاهایی که معاملۀ آنها در انحصار دولت یا ممنوع است.۲. وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آنها ممنوع است.۳. (صفت) ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد.
-
فتوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَتویٰ، جمع: فتاوی] (فقه) fa(e)tvā نظر یا رٲی فقیه و مجتهد در احکام شرعی.〈 فتوا دادن: (مصدر لازم) صدور رٲی و نظر فقهی از جانب فقیه در مورد یک حُکم شرعی.〈 فتوا گرفتن: (مصدر لازم) پرسیدن رٲی و نظر فقیه دربارۀ یک مسئلۀ شرعی.
-
مصدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] masdar ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که آخر آن «تَن» یا «دَن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن.۲. [قدیمی] بازگشتنگاه؛ جای بازگشتن.۳. [قدیمی] محل صدور.
-
ثبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sabt ۱. یادداشت کردن؛ نوشتن.۲. (صفت) نوشته؛ نوشتهشده.۴. برقرار و پابرجا کردن.۳. قرار دادن.〈 ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد.〈 ثبت اسناد: ادارهای که معاملات و نقلوانتقالهای ملکی مر...
-
دهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] dahre ۱. نوعی حربۀ دستهدار شبیه ساطور: ◻︎ دهر قصاب ناجوانمرد است / دهرهاش بهرۀ رقاب و صدور (حسین وفایی: مجمعالفرس: دهره).۲. داس.۳. شمشیر.۴. شمشیر دودم: ◻︎ پیکر هر طلسم از آهن و سنگ / هر یکی دهرهای گرفته به چنگ (نظامی۴: ۶۵۹...