کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صَبّاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ دبور] sabā ۱. بادی که از سمت مشرق میوزد؛ باد برین: ◻︎ بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱: ۱۸۸)، ◻︎ آن حلهای که ابر مر او را همیتنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری: ۱۸۳).۲. [مجاز] پیامآور ...
-
صبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صبیٰ] [قدیمی] sebā کودکی.
-
واژههای همآوا
-
سبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سبَٲ] sabā سیوچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۴ آیه؛ داود.
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sab' هفت.
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَسبُع و سِباع و سُبُوع] [قدیمی] sabo' جانور درنده؛ دد.
-
سبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَسباع] [قدیمی] sob' هفتیک؛ یکهفتم از چیزی.
-
صبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ دبور] sabā ۱. بادی که از سمت مشرق میوزد؛ باد برین: ◻︎ بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱: ۱۸۸)، ◻︎ آن حلهای که ابر مر او را همیتنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری: ۱۸۳).۲. [مجاز] پیامآور ...
-
صبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صبیٰ] [قدیمی] sebā کودکی.
-
جستوجو در متن
-
مشاطه وار
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] maššātevār همچون مشاطه؛ مانند مشاطگان: ◻︎ در باغ چو شد باد صبا دایهٴ گل / بربست مشاطهوار پیرایهٴ گل (حافظ: ۱۱۱۰).
-
مشک فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] mo(e)škfešān = مشکبار: ◻︎ نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد / عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد (حافظ: ۳۳۶).
-
شنگول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] šangul = شنگل: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی چون است حالش (حافظ: ۵۶۴).
-
کاخر
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط + قید) [مخففِ که آخر] ‹کآخر› [قدیمی] kāxer که عاقبت: ◻︎ به بوی نافهای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دلها (حافظ: ۱۸).
-
سروستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sarvestān ۱. جایی که درخت سرو بسیار باشد.۲. (موسیقی) [قدیمی] لحنی از سیلحن باربد: ◻︎ چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴: ۱۸۰).