کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صيد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَید] seyd ۱. شکار کردن.۲. (اسم) = شکار〈 صید حرم: [قدیمی] جانوری که در سرزمین حرم (حوالی کعبه) باشد و کشتن و شکار کردن آن حرام است: ◻︎ دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار / وزآنچه با دل ما کردهای پشیمان باش (حافظ: ۵۵۲).〈 صید ش...
-
جستوجو در متن
-
اصطیاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estiyād صید کردن؛ شکار کردن.
-
شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šekāridan شکار کردن؛ صید کردن.
-
سوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) suf نوعی ماهی که در دریای خزر صید میشود.
-
شبالنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šabālang جانوری که آن را شکار میکنند؛ نخجیر؛ صید.
-
ماهیگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) māhigir کسی که برای تفریح ماهی صید میکند یا پیشهاش ماهیگیری است.
-
اشبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشپل، اشپیل› (زیستشناسی) 'ešbel تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون میآورند و مصرف خوراکی دارد.
-
شرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šarak آنچه برای صید پرندگان به کار میبرند؛ دام صیاد.
-
مارگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mārgir ۱. کسی که مارهای زنده را صید میکند.۲. کسی که با معرکهگیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع میکند.
-
شکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اِشکار› šekār هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام میگیرند؛ حیوان صیدشده؛ نخجیر؛ صید.
-
خام ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xāmriš احمق؛ نادان: ◻︎ جمع آمد صد هزاران خامریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی: ۳۷۵).
-
جارحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جارحَة، مؤنثِ جارح، جمع: جوارح] jārehe ۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
-
پرخاش ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] parxāšsāz آمادۀ جنگ؛ پرخاشجو: ◻︎ به صید هزبران پرخاشساز / کمند اژدهای دهن کرده باز (سعدی۱: ۱۳۸).
-
پهند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahand ۱. دام؛ تله: ◻︎ چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی: ۵۴۶).۲. دامی که با آن جانوران را صید کنند.