کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورت جادو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صورت ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] suratsāz ۱. سازندۀ صورت؛ صورتگر.۲. مصور؛ نقاش.
-
صورت سازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] suratsāzi ۱. [مجاز] ظاهرسازی؛ تزویر؛ حیلهگری.۲. [قدیمی] نقاشی؛ صورتگری.۳. [قدیمی] ساختن تصویر کسی یا چیزی.
-
صورت مجلس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] suratmajles = صورتجلسه
-
صورت ناپذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] suratnāpazir انجامنشدنی؛ غیرممکن؛ ناشدنی.
-
صورت نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] suratnegār = نقاش
-
جستوجو در متن
-
جادوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāduzan ۱. آنکه سِحر و جادو به کار ببرد.۲. آنکه سِحر و جادو را از کار بیندازد و باطل کند.
-
جادوآفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādu'āfarin آفرینندۀ جادو؛ آفرینندۀ سِحر و ساحری.
-
جادوفش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جادووش› jādufaš ۱. مانند جادو؛ جادونما.۲. سِحرآمیز.
-
جادوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جادو] jādu(o)vak جادوگر کوچک.
-
جادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: yātūk] jādu ۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (...
-
جادوکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādukoš ۱. کُشندۀ جادو.۲. کسی که جادوگر را بکشد.
-
جادوگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jādugar کسی که سِحر و جادو کند؛ افسونگر؛ ساحر؛ جادوپیشه؛ جادوکار.
-
فساییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افساییدن› [قدیمی] fasāyidan ۱. افسون کردن؛ جادو کردن.۲. رام کردن.
-
افسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pswn] ‹فسون› 'afsun ۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.〈 افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
-
جادویی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جادو) jāduy(')i ۱. [مجاز] شگفتانگیز: چشمان جادویی.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).〈 جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ ج...