کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورت بار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بارگیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bārgiri گرفتن بار برای حملونقل؛ عمل بار بستن و بار گرفتن.
-
حمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] haml ۱. بار برداشتن؛ چیزی بر دوش گرفتن.۲. بار از جایی بهجایی بردن.۳. (اسم) بار.۴. (اسم) بار درخت.۵. (اسم) جنین.
-
باربندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bārbandi بار بستن؛ عمل بستن بار.
-
بارکشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bārkeši عمل بار کشیدن؛ بار بردن.
-
تارةاخری
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] tāratan'oxrā یک بار دیگر؛ بار دیگر.
-
باربد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] bārbo(a)d رئیس یا بزرگ بار (دربار)؛ سالار بار؛ رئیس تشریفات.
-
شتربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشتربار› [قدیمی] šotorbār آن مقدار بار که شتر بتواند حمل کند؛ بار شتر.
-
تملیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تنبلیت› [قدیمی] tamlit ۱. سر بار.۲. یک لنگه از بار.۳. بار کوچکی که بر پشت استر یا الاغ بگذارند و بر آن سوار شوند.
-
اشتربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشتروار› [قدیمی] 'oštorbār آن مقدار بار که بر پشت یک شتر حمل شود؛ بار شتر.
-
اعبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اعباء] [قدیمی] 'a'bā ۱. [جمعِ عِبْء] بار؛ سنگینی.۲. بار بسته.۳. [جمعِ عَبْء] مثل؛ نظیر.
-
باربری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bārbari ۱. کار و شغل باربر.۲. بار بردن؛ حملونقل.۳. بنگاهی که به حملونقل کالا و بار میپردازد.
-
بارسالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārsālār رئیس دربانان و نگهبانان که مٲمور بار دادن مردم بوده؛ سالار بار؛ حاجب بزرگ.
-
پرخواره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرخوار، پرخور› [قدیمی] porxāre شکمپرست: ◻︎ کشد مرد پرخواره بار شکم / وگر درنیابد کشد بار غم (سعدی۱: ۱۴۷).
-
نفثه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نَفْثَة، جمع: نَفَثات] [قدیمی] nafse ۱. یک بار دمیدن.۲. یک بار آب دهان انداختن.
-
دیگربار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) digarbār بار دیگر؛ دوباره.