کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صورت آشنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زشت صورت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] zeštsurat = زشترو
-
خوش صورت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه] xošsurat خوبرو؛ زیبا؛ خوشگل.
-
صورت آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹صورتآرای› [قدیمی] surat[']ārā ۱. = آرایشگر۲. [مجاز] = نقاش
-
صورت آرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] surat[']ārāy(')i ۱. نقاشی؛ صورتنگاری.۲. آرایشگری.
-
صورت آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] surat[']āfarin ۱. صورتآفریننده؛ آفرینندۀ صورت.۲. [مجاز] خالق.
-
صورت باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] suratbāz آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است؛ صورتپرست: ◻︎ حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانهٴ آیینه صورتباز نیست (صائب: لغتنامه: صورتباز).
-
صورت بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratband نقشبند؛ مصور؛ نقاش.
-
صورت بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratbandi صورتگری؛ نقاشی.
-
صورت بین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratbin آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند؛ ظاهربین: ◻︎ هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورتبینیست (سعدی۲: ۳۷۳).
-
صورت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [مجاز] suratpazir انجامشدنی؛ ممکن.
-
صورت پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratparast پرستندۀ صورت؛ صورتباز؛ آنکه صورت زیبا را دوست دارد؛ کسی که فریفتۀ جمال و صورت ظاهر است.
-
صورت پرستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] suratparasti پرستش صورت؛ مهر ورزیدن به زیبارویان.
-
صورت جلسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] suratjalase نوشتهای که در آن خلاصۀ گفتگوهای اعضای مجلسی ذکر شده باشد.
-
صورت حساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] surathesāb برگهای حاوی مشخصات و قیمت کالای خریداریشده یا خدمات انجامشده؛ فاکتور.
-
صورت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) suratxāne [عربی. فارسی]۱. [منسوخ] اتاقی که بازیگران و نوازندگان تئاتر برای تغییر لباس یا گریم به آنجا میرفتند.۲. [قدیمی، مجاز] بتخانه؛ بتکده.